استاد مؤسسه امام خمینی با بیان اینکه آیتالله مصباح یک فرد نبود؛ بلکه عقبه تئوریک نظام بود، گفت: دشمنان با ترور شخصیت و دانش و اندیشه او میخواهند شخصیت و علم و اندیشه انقلاب را ترور کنند.
به گزارش تیتر عاشورا به نقل از خبرگزاری مهر، آیت الله مصباح یزدی از جامعترین افراد در حوزه علمیه بودند که با صاحب نظری در حوزه علوم انسانی اسلامی در رشتههای مختلفی باعث حرکت رو به جلو شدند. علاوه بر این ایشان از عمیقترین افراد در مباحث فلسفه اسلامی بودند و شخصیت انقلابی ایشان هم زبانزد است، با این وجود مورد هجمه دشمنان داخلی و خارجی انقلاب اسلامی قرار داشتند. در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) که مدتی معاونت پژوهشی این مؤسسه را هم عهده دار بود و به همین خاطر ارتباط بسیاری با علامه مصباح یزدی داشت به گفتگو نشستیم که در ادامه از نظر شما میگذرد:
*آقای دکتر! مسلماً هر کسی که بیشتر مورد حملات دشمنان اسلام و انقلاب قرار میگیرد، بیشتر آنها را عذاب میدهد و به نوعی مزاحم اهداف و آرزوهایشان است، مثل شهید بهشتی. در دوره اخیر هم آیت الله مصباح زیر حملات و توهینهای دشمن بود. تحلیل شما از این مسئله چیست؟
هیچیک از عالمان دین در دهههای اخیر به اندازه آیتالله مصباح یزدی آماج ترور شخصیتی نبوده است. بدون تردید او در این زمینه رکورددار است! خود ایشان میفرمود آنقدر فحش و ناسزا و افترا و دروغ شنیدهام که به شنیدن آنها عادت کردهاند و به تعبیر طنزآمیز خودشان نوعی «فحشدرمانی» میکردند!
بعد از رحلت ایشان نیز تروریستهای بیمروت حتی به خود اجازه ندادند جنازه ایشان دفن شود؛ بلافاصله با شنیدن خبر رحلت ایشان از آن سر دنیا (آمریکا و اروپا) تیرهای زهرآگین خود را روانه جنازه مطهرش کردند و از ترس اینکه مبادا فریبخوردگان محافل آنها به هر دلیلی بعد از رحلت ایشان تمایلی به خواندن کتابی از کتابهای ایشان پیدا کنند، ناجوانمردانهترین افتراها و دروغها را به ایشان نسبت دادند؛ تا شاید بدین وسیله عدهای را از نزدیک شدن به این چراغ روشنی بخش علم و اندیشه دور نگه دارند. اذناب داخلی آنها نیز بهانه خوبی به دست آورند، نقل ناشیانه و البته از روی صفا و صداقت کراماتی از ایشان توسط حاج آقای صدیقی، بهترین مستمسک حمله به علامه مصباح و تحت الشعاع قرار دادن عظمت و بزرگی او شد. خیلی روشن است که این فقط یک بهانه جدید برای مصباحستیزی بود، و الا خود آنها که غرق در خرافاتاند، بسیاری از آنها شیفته افسانهها و خرافات صوفیان و عارفنمایاناند، و با چه آب و تابی هم خزعبلات صوفیان دروغین را نقل میکنند.
به یقین حتی اگر این مسأله نبود، بهانهای دیگر دست و پا میکردند؛ همچنان که پارهای از سکولارهای عمامه به سر، همان روز اول و دوم رحلت ایشان، به گونهای دیگر به ترور این شخصیت پرداختند؛ عدهای حتی تشییع جنازه باشکوه ایشان را هم تحمل نکردند و حقد و کینه خود را نسبت به اسلام و ارزشهای اسلامی و انقلابی به گونههای مختلف نشان دادند.
به اعتقاد این بنده، نفرت از آیتالله مصباح و تلاش شبانهروزی غربزدگان و اسلامستیزان و ولایتگریزان برای دور نگه داشتن نسل جوان از ایشان دلایل متعدد دارد.
*بله همان طور که در زمان حیاتشان تهمتهای زیادی به ایشان زده شد؟!
بلهً! تهمت انقلابی نبودن به مردی که از نخستین حلقههای یاران امام بوده است و مجاهدتهای کمنظیری در راه پیروزی انقلاب کرده است، کم تهمتی نبود؛ با نگاهی به ۸ جلد کتابی که مشتمل بر بیانیههای جامعه مدرسین است، معلوم میشود آیتالله مصباح از ابتدای نهضت تا واپسین روزهای پیروزی نهضت، جز کسانی است که بیشترین امضاها را بر بیانیههای انقلابی جامعه مدرسین دارد. حال با وجود این، عدهای ناآگاه یا مغرض در بوق و کرنا کنند که ایشان سابقه انقلابی نداشته است، افترایی بسیار سنگین و ناجوانمردانه است.
تهمت اینکه در نیمه شعبان ۵۷ که امام خمینی (ره) فرموده بودند به منظور اعتراض به جنایات و ظلمهای رژیم ستمشاهی جشن گرفته نشود، اما مؤسسه در راه حق آقای مصباح جشن گرفتند! تهمت کمی نیست؛ آن هم از سوی مدعیان پیروی از خط امام (!). در حالی که آقای مصباح چهل و یک روز قبل از آن نیمه شعبان تا حدود دو ماه بعد از آن، اساساً در ایران نبود! (ایشان به دعوت دانشجویان مسلمان مقیم اروپا از چهارم رجب همان سال (مصادف با ۲۰ خرداد ۵۷) تا ۲۸ شعبان برای تدریس مباحث فلسفی و جهانبینی اسلامی به دانشجویان مسلمان به لندن مسافرت کردند و از همان جا هم برای زیارت عمره به مکه مشرف شدند). افزون بر این، اساساً در سال ۵۷ و ۵۸ مؤسسه در راه حق در حال بازسازی و تعمیر ساختمان بود و تمام فعالیتهای آن جز بنایی و کارگری در آن ساختمان تعطیل بود!
آیتالله مصباح یزدی منطقی قوی و نفوذناپذیر داشت، تجسم حکمت اسلامی و قرآنی بود؛ مقلدان فکر و فرهنگ غرب را یارای مواجهه با منطق مستحکم او نبود؛ و آنان که دل و دین به جایی دیگر باخته بودند، چارهای جز ترور شخصیت او را نداشتند
تهمت حجتیهای بودن به کسی که تمام وجود خود را وقف انقلاب و اسلام و جمهوری اسلامی و اقامه دین کرده است، و به معنای حقیقی کلمه ذوب در امام خمینی (ره) بود، تهمتی نیست که برای افراد عادی تحملپذیر باشد. و دهها و صدها تهمت و دروغ دیگری که علیه این مرد خدا نه از سوی افراد عادی، بلکه بعضاً از سوی عمامه به سرها و مدعیان جهاد و خط امام (!) زده میشد، اما او هرگز درصدد دفاع از خود برنیامد و سنگر دفاع از عقاید و ارزشهای اسلامی را برای دفاع از حیثیت و آبروی شخصی خود رها نکرد.
این تهمت که او نه خودش جنگ و جهاد را قبول داشت و نه به شاگردانش اجازه میداد که به جبهه بروند، تهمت بسیار سنگینی است؛ آن هم به کسی که سخنرانیهایش در خطوط مقدم جبهه در جمع ارتشیان قهرمان و سپاهیان دلاور آنقدر تأثیرگذار بود که روزی یکی از فرماندهان ارتش بعد از یکی از سخنرانیهای ایشان گفته بود این سخنرانی مثل آن بود که شما ۵۰ تانک برای ما هدیه آورده باشید؛ یعنی نیروی ما را چند برابر کرد. تهمت مخالفت با دفاع مقدس به کسی که داماد و شاگرد بزرگش، تمام هشت سال جنگ را در جبههها حضور داشته باشد، فرزندان و اغلب شاگردانش کراراً به جبهه روند، و حتی تعداد زیادی از بهترین شاگردانش مثل شهید ردانیپور و شهید میثمی و … به شهادت برسند، تهمت سنگینی است؛ اما او هرگز در برابر چنین تهمتهایی خم به ابرو نیاورد.
حقیقتاً تحمل چنان تهمتها و افتراها و دروغهایی آن هم از سوی مدعیان خط امام و انقلاب و آن هم از سوی کسانی که خودشان میدانستند دروغ میگویند، کار هر کسی نیست؛ ایمانی راسخ و عزمی استوار و دلی دریایی و ارادهای پیامبرگونه میخواهد. و چه زیبا فرمود پیامبر اکرم (ص): «کَادَ الْحَلِیمُ أَنْ یکُونَ نَبِیاً».
یکی از شرایط لازم برای فهم درست اسلام و اقامه دین در زندگی فردی و اجتماعی، برخورداری از دانشی همهجانبه و جامع نسبت به همه آموزهها و معارف دینی است. نگاه تکبعدی به دین از مهمترین عوامل تعصبات کور و طرد و تکفیرهای جاهلانه است؛ در روایتی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که تنها کسانی میتوانند دین را به معنای درست کلمه «اقامه» کنند که از همه جوانب نسبت به آن آگاهی داشته باشند. امام خمینی (ره) میفرمود بیشترین ضربهای که اسلام متحمل شده است، از عالمان تکسونگر بوده است. یعنی کسانی که فقط فقه اسلامی را میدانستند و از فلسفه و عرفان و کلام اسلامی بیاطلاع بودند یا کسانی که فقط عرفان اسلامی را میدانستند و از فقه و کلام و فلسفه و اجتماعیات و سیاسات اسلام بیخبر بودند.
*به نظر شما مهمترین ویژگیهای شخصیتی و علمی استاد چه بود؟
آیتالله مصباح یزدی منطقی قوی و نفوذناپذیر داشت، تجسم حکمت اسلامی و قرآنی بود؛ مقلدان فکر و فرهنگ غرب را یارای مواجهه با منطق مستحکم او نبود؛ و آنان که دل و دین به جایی دیگر باخته بودند، چارهای جز ترور شخصیت او را نداشتند.
شجاعتی کمنظیر در بیان حقایق با بیانی شفاف و رسا و منطقی مستحکم داشت؛ افراد زبون در مواجهه با شجاعان و دلیران، برای سرپوش نهادن بر ضعف و زبونی خود چارهای جز ترور شخصیت ندارند؛ او با بصیرتی کمنظیر پنهانیترین اهداف نفوذیهای غرب در جریان فکر و فرهنگ انقلابی را میدید و میشناخت و به دلیل شجاعت کمنظیری که داشت، آنها را آشکار میکرد؛ او ثمره سالها نیروسازی غربیان برای زدودن فکر و فرهنگ اسلامی را خنثی کرد؛ این یکی از رازهای عصبانیت نامعقول رهبران روشنفکری غربزده از ایشان است.
مصباح فقط یک عالم دینی نبود؛ او یک عالم اندیشهپرور بود؛ او در کار نیروسازی و کادرسازی فکری برای انقلاب اسلامی بود؛ برای جلوگیری از نفوذ اندیشه و حکمت او که همان اندیشه و حکمت انقلاب و اسلام است، سادهترین راه را ترور شخصیت او میدانستند؛ غافل از اینکه علم نور است، حکمت همچون رودی روان است، کسی نمیتواند برای همیشه جلوی آن را سد کند.
آیت الله مصباح صرفاً یک فیلسوف ولایتپذیر نبود؛ بلکه حکیمی ولایتگستر هم بود؛ و دشمنان همواره در طول تاریخ اسلام، با ولایتگسترانی مثل سلمان و ابوذر و عمار و مالک و مقداد و میثم تمار و حجر بن عدی و … سختترین و بیرحمانهترین مواجهه را داشتهاند. با ترور آنها خواستهاند بازوان ولایت را قطع کنند.
آیتالله مصباح یک فرد نبود؛ بلکه عقبه تئوریک نظام بود؛ با ترور شخصیت و دانش و اندیشه او، میخواستند و میخواهند شخصیت و علم و اندیشه انقلاب را ترور کنند. به تعبیر دیگر میتوان گفت آیتالله مصباح خودش هدف اصلی نبود؛ او سپر دفاع از اسلام و قرآن و ولایت و انقلاب اسلامی بود.
دشمنان و بدخواهان اسلام و انقلاب بدانند که اگر اسلافشان توانستند نور سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و مالک و حجر بن عدی را خاموش کنند و از تأثیرگذاری آنها در گستره تاریخ بکاهند، اینان هم میتوانند چراغ روشنیبخش علم و اندیشه مصباحیزدی را خاموش کنند. مصباح یزدی برکهای نبود که به مرور زمان رنگ و طعم خود را از دست دهد؛ او همچون رودی جاری در گستره زمان است که تازه حرکت و جریان خود را آغاز کرده است؛ غربباوران و ولایتستیزان خوب میدانند که این جریان تازه به راه افتاده است؛ این جریان با قوت دانش و خرد و اندیشه، به دنبال اقامه دین در همه ابعاد زیست انسانی است. دنبال تحقق منویات حضرت ولایت است و تا تحقق تمدن اسلامی از حرکت نخواهد ایستاد.
*این روزها عدهای از دوستان مخلص و باصفای آیتالله مصباح، در رسانه ملی به نقل پارهای از کرامتهای آیتالله مصباح پرداختند که آری ایشان از زمان مرگ خود و وضعیت بعد از مرگشان مطلع بودهاند و همچنین بعد از مرگ چشمان خود را برای غسالشان باز کردهاند. لیبرالهای بیچاره، این سخنان را بهانهای تازه برای تخریب چهره تابناک آیتالله مصباح یافتند و بیاعتقادی خود به عالم معنا و ملکوت و قدرت روحی مردان الهی را به این بهانه برملا کردند. و ناخواسته آن نگاه عمیق آیتالله مصباح درباره غربزدهگانی که اسلامستیزی خود را پنهان میکردند، تأیید کردند. شما به این افراد چه پاسخی میدهید؟
بنده به آن دوستان پاکنیت و به این دشمنان خفاشصفت آیتالله مصباح عرض میکنم اینها که چیزی نیست؛ چنین مسائلی درباره بسیاری از افراد عادی هم فراوان نقل و تجربه شده است.
کرامت بزرگ آیتالله مصباح این بود که آنچه دیگران در آئینه نمیدیدند، در خشت خام میدید. ایشان پیش از انقلاب، انحطاط اندیشهای و عملی برخی از انقلابیان بزرگ را پیشبینی کرد. (انقلابیانی که حتی خودشان را پدرخوانده انقلاب میدانستند و حتی ابراز میکردند آنها بودند که امام را برای تسریع در پیشبرد اهدافشان، جلو انداختند؛ به این دلیل که سید بود و مقبولیت مردمی داشت!)
یکی از ویژگیهای بسیار شاخص آیتالله مصباح که او را از سایر اندیشمندان و عالمان معاصر متمایز میکرد این بود که اهل تفکر بود. به جرأت میتوان گفت بیشترین مشغولیت او، تعقل و تفکر بود. اگر درباره ایشان بگوییم «کان اکثر دهره متفکرا» مبالغه نکردهایم. او حق عقل و تفکر را به خوبی ادا کرد
کرامت بزرگ آیتالله مصباح این است که از اوایل دهه شصت، بی اعتقادی پارهای از مدعیان روشنفکری غربزده و نفوذیان انگلیسی به اسلام و انقلاب را که حتی در شورای عالی انقلاب فرهنگی هم نفوذ کرده بودند! و در رسانههای جمهوری اسلامی به تفسیر مثنوی و نهج البلاغه میپرداختند!، ابراز کرد و تقابل آنها با تفکر اسلامی و قرآنی و انقلابی را دست کم ده سال جلوتر از دیگر افراد تیزبین آفتابی کرد.
کرامت آیتالله مصباح این نیست که بعد از مرگ، برای غسّال چشمان خود را باز کند؛ چشمان او همیشه باز و بینا و بصیر بود؛ او شصت سال است که به دنبال بازکردن چشمان دیگران بر روی حقایق اسلام و فرهنگ اهل بیت بوده است و در این جهاد بزرگ، عمارگونه هزاران چشم را بینا کرده است؛ فتنههای عمیق را آشکار کرده است؛ غبارهای غلیظ را کنار زده است و عمارگونه جان و آبرو و هستی خود را فدای انقلاب و ولایت کرده است. اینهاست کرامات عمار انقلاب.
از بزرگترین کرامات و کارهای خارق العاده عمار انقلاب این است که به گونهای از بنیانهای فکر اسلامی و مبانی انقلاب اسلامی دفاع میکردند که هیچیک از درشتگویان و مدعیان بیبنیان و غربزدههای مفلوک، تاکنون نتوانستهاند هیچیک از اندیشههای ایشان را نقدی عالمانه کنند؛ به همین دلیل به هتاکی و فحاشی و لجنپراکنی علیه این شخصیت پرداخته و میپردازند.
از دیگر کرامات ماندگار و جاری ایشان تأسیس ساختارهای آموزشی و پژوهشی بیسابقهای در حوزه علمیه است که تا ابد توانایی امتدادبخشی به بنیانهای معرفتشناسی و هستیشناسی و انسانشناسی اسلامی در حوزههای مختلف علوم انسانی و نیازهای فکری انقلاب اسلامی را دارند.
*به نظر شما چه درسهایی میتوان از آیت الله مصباح یزدی آموخت تا سرمشق جوانان انقلابی ما باشد؟
یکی از ویژگیهای بسیار شاخص آیتالله مصباح که او را از سایر اندیشمندان و عالمان معاصر متمایز میکرد این بود که اهل تفکر بود. به جرأت میتوان گفت بیشترین مشغولیت او، تعقل و تفکر بود. اگر درباره ایشان بگوییم «کان اکثر دهره متفکرا» مبالغه نکردهایم. او حق عقل و تفکر را به خوبی ادا کرد.
بسیار زیاد و طولانیمدت بر آیات قرآن و احادیث معصومان و ادعیه و مناجاتها تأمل میکرد. گاهی ساعتها بر روی یک صفحه از زیارت جامعه متمرکز میشد و در تکتک کلمات و جملات آن تأمل و تفکر میکرد.
همه نوشتهها و گفتههای او محصول تفکر خود او بود؛ البته نه به این معنا که از دیگران استفاده نمیکرد؛ خیر. بلکه بدان معنا که تا سخنی برای خود او حل نشده بود و آن را هضم نمیکرد؛ و در ساختاری معقول و منطقی نمیریخت، بر زبان جاری نمیکرد.
ممکن بود در جایی به اقتضای فصاحت و بلاغت یا به اقتضای انجام وظیفه تذکار و ابلاغ، با احساس و هیجان سخن بگوید اما هرگز سخن احساسی و هیجانی نمیگفت.
حتی مخالفان فکری آیتالله مصباح هم قبول دارند که ایشان اهل دنیا و زخارف دنیوی نبود؛ سرسوزنی آلودگی دنیوی نداشت؛ دنیا و مافیها کوچکتر از آن بود که روح بلند و همت عالی ایشان را به خود مشغول کند.
اهل کبکبه و دبدبههای متعارف و مرسوم در میان بزرگان یا بیوت و اطرافیان آنها، نبود. بسیار ساده و بیتکلف رفت و آمد میکرد؛ با عامه مردم و کارمندان عادی همان برخورد صمیمانهای را داشت که با نزدیکترین دوستانشان داشتند.
کرارا شاهد بودیم که در مجالس ختمی که برای بزرگان در مسجد اعظم قم یا حرم حضرت معصومه (س) برگزار میشد، آیتالله مصباح تلاش میکرد از دربی وارد مسجد شود که عامه مردم وارد میشوند و زیرکانه سعی میکرد در جایگاهی که برای بزرگان در نظر گرفته شده است، ننشیند. در جلسات مجلس خبرگان یا در دیدارهای جمعی با رهبر معظم انقلاب، همواره در گوشهای که حتی الامکان در معرض دوربینها نباشد، مینشست.
علی رغم بیتقواییهای فراوان عده زیادی از مخالفان آیتالله مصباح، ایشان در برابر شدیدترین تهمتها و افتراها و ناجوانمردانهترین ناسزاها، هیچگاه پا از جاده حلم و بردباری و تقوا بیرون نگذاشت.
در برابر همه تهمتهای ناروایی که به شخص او زده شد، واکنشی جز بردباری و سکوت نشان نداد. حتی تا جایی که میتوانست، به شاگردان خود نیز اجازه عکسالعمل متقابل نمیداد. او هرگز خود را گرفتار این حاشیهها نکرد؛ او از مصادیق بارز این آیه بود که «یجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یخافُونَ لَوْمَه لائِم».
آیتالله مصباح حقیقتاً یکی از جامعترین اندیشمندان معاصر بودند. به تعبیر آیتالله جوادی آملی او «جامع معقول و منقول» بود. علامه مصباح در حوزه حدیثشناسی و فقه و تفسیر و فلسفه و کلام و اخلاق اسلامی بیشک، مجتهدی مسلم و بلکه اندیشمندی نظریهپرداز بود.
در سن ۲۴ سالگی تصحیح بخش السماء و العالم بحارالانوار و تعلیقه بر آنها را برعهده داشت؛ تصحیح کتاب حدیثی بسیار مهم معانی الاخبار از شیخ صدوق و تعلیقه بر آن را بر عهده داشت. تخصص و تبحر ایشان در دانشهای ناظر به حدیث را با تأمل در تعلیقاتی که بر این کتابها زده است به وضوح میتوان دریافت. در سن جوانی به اجتهاد در فقه رسید، تقریرات درس خارج بیع امام خمینی را نوشت؛ در حوزه تفسیر کتابهای بیسابقه «معارف قرآن» را نگارش کرد که در حقیقت با تدوین این کتابها یکی از زمینههای لازم برای تولید علوم انسانی قرآنپایه را فراهم کرد. در حوزه فلسفه و کلام و معرفتشناسی و اخلاق و فلسفه اخلاق که نوآوری و نظریهپردازی او بر همگان آشکار است.
افزون بر اینها، در علوم انسانی معاصر به ویژه در جامعهشناسی و روانشناسی و علوم تربیتی حقیقتاً صاحبنظر و صاحب ایده بود. ایدهها و نوآوریهای ایشان در این علوم را میتوان در کتاب چهارجلدی «رهآوردها» مشاهده کرد. کتاب فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام، نمونه عالمانه و دقیقی برای اسلامیسازی علوم انسانی حتی در رشتههای جامعهشناسی و روانشناسی و علوم سیاسی و اقتصاد و مدیریت و امثال آن است.
از ویژگیهای مهم آیتالله مصباحیزدی داشتن روحیه انتقادی و نقادی بود. چنین روحیهای البته از لوازم استقلال رأی و شجاعت در فکر و حریت در اندیشه و تسلط بر موازین و معیارهای عقلی و تخلق به اخلاق علمی و پژوهشی است.
حقیقتاً همه موازین اخلاقی و علمی در نقد اندیشهها را به خوبی مراعات میکرد (برای آشنایی با این موازین ر. ک: مدخل «اخلاق نقد» در دانشنامه اخلاق کاربردی). هرگز از سر تعصب و تصلب و بدون بررسی بنیانها و ریشههای اندیشهها و سیاستها و بدون رعایت جوانب اخلاقی مسأله، به نقد آنها اقدام نمیکرد. بلکه بعد از فهم همه جانبه و دقیق سخن دیگران به نقد آنها میپرداخت.
به هر حال، از ویژگیهای بارز در روششناسی علمی آیتالله مصباح، برخورداری از روحیه نقادی بود. همین روحیه موجب شده بود که اولاً، مطالب و سخنان دیگر اندیشمندان را خوب و دقیق بفهمد؛ ثانیاً، هیچ سخنی را بدون برخورداری از منطق و استدلال نپذیرد؛ و ثالثاً در مواجهه با افکار و اندیشههای دیگران هرگز از جاده انصاف خارج نشود؛ بعد از تشخیص سره و ناسره، سرهها را بپذیرد و ناسرهها را بدون هیچ گونه تعصبی و صرفاً به مقتضای برهان و استدلال رد کند.
در این عرصه برای او فکر و محصول فکر مهم بود نه متفکر و صاحبنظر؛ به همین دلیل، چه در مواجهه با سقراط و افلاطون و ارسطو، و چه در مواجهه با ابنسینا و شیخ اشراق و ملاصدرا و همچنین هم در مواجهه علمی با استاد محبوب خود، علامه طباطبایی، و هم در مواجهه با فیلسوفان مارکسیست و لیبرالیست، نوع مواجهه انتقادی او هیچ تفاوتی نمیکرد. با نگاهی به کتابهای فلسفی، سیاسی، حقوقی، اخلاقی و معرفتشناختی او میتوان آشکارا وجود چنین حریت و آزادگی علمی و استقلال فکری را در ایشان مشاهده کرد.
از ویژگیهای علمی بارز و غیرقابل انکار آیتالله مصباحیزدی «نظم و انتظام و انسجام فکری» بود. ایشان ذهنی بسیار منظم و منطقی داشت؛ این ذهن منطقی در کنار رسایی در بیان مطالب، موجب میشد که سخنان و مطالب علمی ایشان بسیار منظم و ضابطهمند و منسجم باشند. به همین دلیل، بعید میدانم به سادگی بتوان تعارضی درونی در میان گفتهها و نوشتههای فراوان ایشان پیدا کرد.
استاد مصباح به دلیل آنکه اهل تعقل و عقلانیت بود، و هیچ سخنی را بدون برخورداری از برهان و استدلال نمیپذیرفت، ثبات و استقرار اندیشهای و شخصیتی داشت. در طول حیات پربرکت علمی ایشان، چیزی به نام مصباح اول و مصباح دوم و مصباح سوم نداریم. برخلاف برخی به اصطلاح روشنفکران و مدعیان اندیشه که به دلیل بیثباتی در فکر و بیانضباطی در اندیشه هر روزی بت عیارشان به شکلی جلوه میکند. (و عجیب اینکه به این دمدمی مزاجی هم افتخار میکنند!) یک روز اشعریمسلکاند و یک روز معتزلی مسلک و روزی دیگر از نومعتزلی سخن میگویند؛ یک روز مدافع انجمن حجیته میشوند و روز دیگر امام زمان را منکر میشوند؛ یک روز سخن گفتن زنان با مردان را از بزرگترین ناهنجاریها میدانند و روز دیگر ازدواج یک زن با چند مرد را حق قانونی او میدانند و یک روز از اهمیت ازدواج سخن میگویند و روز دیگر آن را از ضداخلاقترین نهادها میدانند. یک روز تحت تأثیر فلان اندیشمند و نحله فکریاند و روز دیگری مدافع سینهچاک نحلهای دیگر و مکتبی دیگر میشوند؛ روزی از معنویت علوی سخن میگویند و روز دیگری از معنویت بودایی دفاع میکنند.
از ویژگیهای مهم آیتالله مصباحیزدی داشتن روحیه انتقادی و نقادی بود. چنین روحیهای البته از لوازم استقلال رأی و شجاعت در فکر و حریت در اندیشه و تسلط بر موازین و معیارهای عقلی و تخلق به اخلاق علمی و پژوهشی است
*شما سالها معاونت پژوهشی مؤسسه امام خمینی (ره) را برعهده داشتید و به این خاطر ارتباط زیادی با علامه داشتید، خاطراتی از این دوران دارید؟
آیت الله مصباح در مقام عمل و در مسائل مدیریتی و رفتاری نیز حقیقتاً نظمی کمنظیر داشت. در طول سالیانی که افتخار همکاری با ایشان در امور آموزش و پژوهش و برخی از شوراهای عالی مؤسسه را داشتم، جلسهای را به خاطر ندارم که از سوی ایشان لغو شده باشد! و یا بسیار بسیار به ندرت پیش میآمد که ایشان حتی یک دقیقه تأخیر در حضور در جلسات داشته باشد. حتی گاهی پیش میآمد ایشان جلوتر از همه معاونین در جلسه حاضر میشد.
همچنین به نظر این بنده یکی از مهمترین کلیدهای شخصیت استاد عزیزم، علامه مصباح یزدی روحی له الفداء، «وظیفهشناسی و عمل به وظیفه» است. او در همه کنشها و واکنشهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی خود، تنها و تنها دنبال عمل به وظیفه است. و یکی از درسهای بزرگی هم که میتوان از زندگی ایشان گرفت همین است: «تلاش و جدیت در جهت فهم و تشخیص وظیفه و کوشش در جهت عمل به آن، علیرغم خوشایندها و بدآیندهای دیگران.»
چند سال قبل، برای چهارمین بار قصد سفر عمره برای خداحافظی خدمت استاد رسیدم. ایشان بعد از سکوتی تقریباً یک دقیقهای (!) فرمودند، «خداوند به شما توفیقات زیادی داده است؛ از جمله اینکه خیلی راحت میتوانید وظیفه و اولویت زندگی خود را تشخیص دهید! اما من برای آنکه در میان واجبات متعددی که بر عهده خود احساس میکنم، اولویتبندی کنم، بعضاً ساعتها فکر میکنم. حال اگر در آنجا حالی دست داد، مرا هم دعا کنید تا خداوند قدرت تشخیص وظیفه را به من بدهد!» منظور ایشان را فهمیدم. آری هریک از ما واجبات اجتماعی و علمی و فرهنگی و سیاسی فراوانی برعهده داریم؛ با وجود اینها، آیا نوبت به انجام مستحباتی مثل عمره و سفرهای دوم و سوم و … حج و غیره میرسد؟
اما همه مقدمات سفر فراهم شده بود و کمتر از ۱۲ ساعت دیگر باید پرواز میکردم؛ درعین حال، سخنان ایشان آرامشم را ربوده بود؛ به همین دلیل بلافاصله پس از انجام اعمال عمره، به بعثه مقام معظم رهبری مراجعه کردم و درخواست بازگشت سریعتر به ایران را داشتم؛ و نهایتاً توانستم چند روز زودتر با کاروانی از اصفهان به وطن برگردم. و این آخرین سفر عمره بنده بود.
یکی از دعاهای همیشگیمان این باشد که خدایا توفیق تشخیص وظیفه و عمل به آن را به ما عطا کن. در دعای ابوحمزه ثمالی میخوانیم: «وَ أَلْهِمْنِی الْخَیرَ وَ الْعَمَلَ بِه؛ خدایا کار خیر و عمل به آن را به من الهام کن».
ارسال نظر