افلاطون هزاران سال پیش گفت: آدمی را آزمون به کردار باید کرد نه گفتار، که اکثراً نیکوگفتارند و زشتکردار!... و در ادبیات فارسی هم بسیار داریم که «خوش بود گر محک تجربه آید به میان...»
در دانشگاه، همکار محترمی دارم که برایم نمونه یک شهروند محترم است. جوانی تحصیلکرده، ورزشکار، فروتن و مشتاق آموختن که هرروز تلاشاش را به کار میگیرد تا علیرغم همه مشکلات، نه ناامید شود و نه تخم ناامیدی بپراکند.
امروز صبح در حالیکه یک شنبه بارانی را با حس خوب پاییز آغاز کردهبودیم آمد و از تصادفاش گفت. از اینکه دور میدانی در شهر تصادف کرده و علیرغم اینکه افسر متوجه شده که راننده خودروی مقابل زیرکی کرده اما مطابق قانونِ پیچیدن پیرامون میدان، او را مقصر شناختهبود.
گفتم میتوانستم دروغ بگویم که مسیرم مستقیم بود و افسر هم قبول میکرد اما ترجیح دادم مقصر شناختهشوم و خسارت مالی را قبول کنم اما دروغ نگویم. با این همه دل چرکین بود که وقتی راننده مقابل رفتار صادقانه او را دیده خودش را جلوی ماشین دراز کرده که باید خسارت من را نقدی بدهی و ماشین من را نابود کردی و ...
دلخور بود که چرا در مقابل رفتار او طرف مقابل سواستفاده کرده و چرا راست گفتن و صداقت در جامعه این همه هزینه دارد؟!
مواردی مثل این را بارها در زندگیمان تجربه کردهایم. اینکه گفتن حقیقت بیش از دروغگویی، تاوان دارد! مواجهشدن با این لحظه، تلخ و جانگزاست. با خودت کلنجار میروی که طرف مقابل با رندی و زرنگی ماهی خودش را از آب گل آلود گرفته و روح شما را خراش دادهاست. از این درجه منفعتطلبی حالتان بد میشود اما چکار میکنید؟
عدهای ممکن است تصمیم بگیرند «همرنگ جماعت» شوند و از این پس آنها هم دروغ بگویند. خودشان را توجیه میکنند «در شهری که عصا از کور می دزدند» دنبال صداقت گشتن خوشخیالی است و باعث میشود هر روز زیان کنی و به ریشات بخندند. ابله تصور میشوی.
همان دیالوگ حمید فرخ نژاد در فیلم گشت ارشاد 2 سرلوحه برخی میشود که به دانش آموزان یک مدرسه میگفت: «یه زمانی که قد شما بودم یه روزی معلمه اومد تو کلاس گفت آقا میخوایم یه تیاتر راه بندازیم، کی میخواد نقش گوسفندو بازی بکنه؟… آقا به حرضت عباس، به حرضت عباس کل کلاس ایجوری دستاشونو گرفتن، همه جز حاجیت… بعد گفت کی میخواد نقش گرگو بازی بکنه؟ ما گفتیم آقا ببخشید نقش جک و جونور دیگه ای، غلاغی، فیلی، شیری، پلنگی، چیزی نداری بدی به ما؟ گفت نه، یا بایست گوسفند باشی یا گرگ؛ بعد از اون بود که ما تو زندگیمون فهمیدیم آقا یا بایست گرگ باشی یا گوسفند، یا بایست بزنی یا می زننت، یا بایست بخوری یا می خورنت، یا بایست بمالی یا می مالنت»!
اما مرز ممیزه انسان ها درست همینجا مشخص میشود. همانطور که میگویند ادب واقعی هر انسان در لحظه خشم آشکار میشود، درست در همین دقیقه هاست که میزان باور ما به پندار و گفتار و کردار خوب مشخص میشود. اینکه برای منفعت فردی، دروغ میگوییم یا نه؟ برای سود لحظهای صداقت و حقیقت را قربانی میکنیم یا نه؟ وگرنه در روز بیدردسر که همه مان در گفتار مدافع مهربانی و گذشت و صداقت هستیم!
افلاطون هزاران سال پیش گفت: آدمی را آزمون به کردار باید کرد نه گفتار، که اکثراً نیکوگفتارند و زشت کردار!... و در ادبیات فارسی هم بسیار داریم که «خوش بود گر محک تجربه آید به میان...»
این لحظههای آزمایش، ثانیههایی هستند که «بودمان» را در مقابل «نمودمان» قرار میدهد. اینکه وقتی مسئولانی را به خیانت، اختلاس، دزدی و سواستفاده از بیتالمال برای منافع شخصی سرزنش میکنیم، اگر آب گیر خودمان بیاید، چطور شنا میکنیم!
صداقت در این سرزمین تاوان دارد. اما آنها که تاواناش را می دهد و تن به رذالت و پستی دروغ نمیآلایند، همان کسانی هستند که این سرزمین را و کرهزمین را برای زیستن قابل تحمل میکنند. آنها «گوسفند» نیستند، اما نمیخواهند «گرگ» حریص و منفعتطلب باشند ...
اگر شجاعت دفاع از راستی و انسان حقیقتگو را نداریم، برای دروغگو و ظالم کف نزنیم!
ارسال نظر