شعر فاطمی چه در قالب مدح و چه مرثیه از جمله موضوعاتی است که همواره در طول تاریخ تشیع مورد التفات شاعران ولایی بوده است.
به گزارش عاشورانیوز به نقل از خبرگزاری مهر، شعر فاطمی چه در قالب مدح و چه مرثیه از جمله موضوعاتی است که همواره در طول تاریخ تشیع مورد التفات شاعران ولایی بوده است.هرچند باید اذعان داشت که این دسته از اشعار در مقایسه با اشعار عاشورایی از حجم کمتری برخوردار است. به مناسبت ایام فاطمیه، اشعار فاطمی را تقدیم نگاه تان می کنیم.
برای حضرت زهرا (س):
«گر بگویند مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»
سعدی
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قران کریمی
در خانهء زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا چه حریمی
آتش مزن آتش در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی
سید حمید رضا برقعی
بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد
دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد
نعره تا زد، فاطمه چشمان طفلش را گرفت
تیره شد چشم حسن، چشمان مادر تار شد
ضربه با شدت بیاید سر همان سو می رود
از حسن شرمنده ام این قافیه دیوار شد
دست و پا گم کرده زینب، آب آورده حسین
باز با کابوس کوچه مجتبی بیدار شد
مرضیه نعیم امینی
کافـران دخـتر پیغمبر ما را نزنید
از خدا بیخبران مادر ما را نزنید
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
بـار هیـزم بـــه روی شانـه کجـا آمدهاید
این در خانه وحی است که آتش زدهاید
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
لگـد کفـر کجـا عصمت دادار کجا
لاله وحی و فشار در و دیوار کجا
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
لـرزه بـر پیکـر ما اشک به چشم تر ما
یک نفر نیست حمـایت کند از مادر ما
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
بیت ما قتلگـه محسن دردانه ماست
شاهـد مـا در آتـش زده خانه ماست
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
ای خـدا سینـه مجـــروح مـرا آزردند
مادرم نقش زمین شد پدرم را بردند
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
غم شراری شد و پا تا به سرم را سوزاند
بانـگ یــا فضـه خــذینی جگــرم را سوزاند
رکن توحید شکست مادرم رفت ز دست
غلامرضا سازگار
بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست
آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست
یا ایهاالرسول بخوان واقعه که چون
مسمار در ، سینه ی خیرالنسا شکست
سنگی که حرمت رخ آیینه را نداشت
با سیلی ای که زد رخ آیینه را شکست
گوشواره ای که بود ضریح طواف حور
یا رب به ضرب سیلی ِ یک بیحیا شکست
افتاد از نفس ، پر پروانه هم که سوخت
روح غرور و غیرت شیر خدا شکست
وقتی که قلب حضرت خاتم زغم شکست
عیسی صلیب و موسی عمران عصا شکست
دست قضا قدر همه را جمع کرد بعد
این غصه را به روی سر کربلا شکست
یاایهالرسول کجایی قیامت است
سر نیزه پهلوی پسر مرتضا شکست
آه از دمی که گودی گودال خون گرفت
با نعل تازه سم ستور سینه را شکست
با سنگ و تیر و نیزه همه “زائر”ش شدند
یک پیرمرد گونه ی او با عصا شکست
ارسال نظر