شخصیت و رفتار عمر بن سعد به عنوان یکی از افراد تاثیر گذار واقعه عاشورا یک از عجایب این قیام به شمار می رود
من بیش از همه از عمر بن سعد شدن می ترسم…” یکی دیگر از جمله های بسیار ناب دکتر علی شریعتی، متفکر شیعه و نظریهپرداز اسلامیست.
این جمله خود به تنهایی قادر است تا اذهان را به چالش کشیده، و پدیدار این سوالات شود که:
عمر بن سعد که بود؟
در حادثه کربلا طرفدار کدام جبهه بود؟
آیا مومن مطلق و یا کافر مطلق بود؟
اهل نماز و روزه بود؟ یا فحشا و گناه؟
در حادثه کربلا چه اقداماتی انجام داد؟
و سوال آخر اینکه، وی چگونه شخصیتی بود که دکتر علی شریعتی، معلم انقلاب و متفکر شیعه، در شخصیت شناسی حادثه کربلا، با وجود شمر بن ذی الجوشن، قاتل امام حسین(ع)، بیش از هر کسی از عمر بن سعد شدن می ترسد …
با رخ جهان نما همراه باشید تا در کنار یکدیگر، به پاسخ این سوالات برسیم، امید است که بتوانیم سهم بسیار کوچکی از شخصیت عمر بن سعد را در ذهن شما به یادگار بگذاریم، تا خود با دنیای امروزی وفق داده و عمر بن سعد های امروزی را شناسایی کنید چرا که در جامعه ما، کم نیستند عمر بن سعد هایی که در کنارمان زندگی میکنند.
بیان از ما تطابق از شما
عمر بن سعد که بود؟
عمر بن سعد بن ابی وقاص بن حفص بن عبید زهری مدنی از تابعین پیامبر(ص) است که در کوفه میزیست.
تابعین یعنی گروهی که پیامبر را ندیده بودند و پس از صحابه مرجع مردم در امور دینی بودند. دربارۀ تولد او نقلهای گوناگونی وجود دارد. عدهای از مورخان سال تولد عمر بن سعد را سال مرگ عمر بن خطاب و یا در دوران پیامبراکرم(ص) دانستهاند.
پدرش «سعد بن ابی وقاص» از اصحاب پیامبر و گروه مهاجرین بود. او سردار دلیر اسلام و فاتح امپراطوری ایران بود. آن گونه که از تاریخ هویدا است عمر بن سعد دارای ابعاد گوناگون علمی و مدیریتی و نظامی بودهاست و به اصطلاح امروزی آدم نخبه ای بوده است.
سعد بن ابی وقاص از طایفه بنی زهره و قریش بود و با مادر پیامبر اکرم(ص) خویشاوندی قبیلهای داشت. مدت سه سال حاکم کوفه شد. و از اعضای شورای شش نفرهای بود که برای تعیین خلیفه از جانب عمر انتخاب شده بودند.
قبل از فاجعه کربلا
تشویق پدر به ادعای خلافت
او پس از کشته شدن عثمان بن عفان، پدرش را تشویق کرد تا ادعای خلافت کند.
همچنین ۳۷ق/۶۵۷م، زمانی که داستان حکمیت میان علی (علیهالسّلام) و معاویه ابن ابی سفیان در دومة الجندل اتفاق افتاد، در آنجا بود و پس از مشاهده اختلافات میان سران سپاه علی (علیهالسّلام) و معاویه، نزد پدرش رفت و او را تشویق به ادعای خلافت کرد، اما پدرش نپذیرفت.
شهادت علیه حجر بن عدی
پس از شهادت امام علی (علیهالسّلام)، عمر بن سعد به جرگه حامیان بنی امیه پیوست و در زمان امارت زیاد بن ابیه بر کوفه، از یاران و حامیان نزدیک او گردید.
او از جمله اشراف کوفه بود که در ۵۱ق/۶۷۱م به درخواست ابن زیاد به همراه کسان دیگری برضد حجر بن عدی گواهی داد که حجر به فتنهانگیزی برخاسته و کافر شده است. این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا حجر و یارانش را در مرج عذراء به شهادت برساند.
حُجْر بن عَدی بن جَبَله کندی، صحابی پیامبر(ص) و از یاران خاص امام علی(ع) و از بزرگان کوفه بوده است.
گزارش ورود امام حسین(ع) به مکه/ تحریک یزید علیه امام
خوارزمی به نقل از ابن اعثم کوفی میگوید هنگامی که حسین بن علی (ع) به علت خودداری از بیعت با یزید بن معاویه از مدینه مهاجرت کرد و به مکه پناه برد، عمر بن سعد، امیر (یا شاید امیر الحاج) مکه بود و چون تمایل و استقبال حجاج خانه خدا را از حسین(ع) مشاهده کرد به مدینه رفت و برای یزید نامه نوشت و او را از آمدن حسین (ع) به مکه آگاه ساخت.
خیانت به مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل نماینده امام حسین(ع) به کوفه رفت تا از مردم به نفع امام بیعت بگیرد، ابن سعد نیز چون برخی از اشراف کوفه به یزید نامه نوشت و توصیه کرد که اگر میخواهد کوفه از دستش خارج نشود، نعمان بن بشیر حاکم وقت کوفه را برکنار سازد.
مسلم بن عقیل پس از آنکه به دستور عُبیدالله بن زیاد دستگیر شد در مجلس عبیدالله، پنهان از دیگران به عمر بن سعد وصیت کرد، اما ابن سعد وصیت مسلم را برای عبیدالله بازگو کرده و به مسلم خیانت ورزید.
یکی از وصیت های مسلم به ابن سعد این بود که پیکی را به سوی امام حسین(ع) بفرستد تا او را [از پیمانشکنی مردم کوفه باخبر ساخته و از میانه راه] برگرداند.
س از شهادت مسلم، ابنسعد بنا بر وصیت او پیکی را به سوی امام حسین (علیهالسّلام) روانه کرد تا اوضاع کوفه را به امام (علیهالسّلام) خبر دهد.
برخی دیگر از منابع بر این اعتقادند که مسلم بن عقیل از محمد بن اشعث خواسته بود تا فردی را به سوی امام حسین(ع) بفرستد و ایشان را از پیمان شکنی کوفیان باخبر سازد.
حضور در کربلا
حکومت ری
در زمان واقعۀ کربلا عمر بن سعد، جوانی جویای مقام بود طبق آنچه که در کتب روایی نقل شده او در گیر و دار توسعۀ حکومت اسلام در سراسر جهان آن روز و گسترش قلمرو حکومت در ایران، بسیار مشتاق حکومت در نواحی مرکزی ایران به مرکزیت ری آن زمان بوده است. منطقه ای وسیع و خوش آب و هوا و متنعم و برخوردار از مواهب طبیعی و انسانی.
مطابق آنچه سید محمد صحفی در ترجمۀ کتاب شریف «اللهوف علی قتل الطفوف» یا همان مقتل لهوف سید ابن طاوس مینویسد آرزوی عمر سعد در حکومت بر ری در حال تحقق بود.
همزمان با ورود امام حسین (علیهالسّلام) به عراق، یزید خلیفۀ تازه بر تخت نشسته، حکم ولایت او بر ری را به همراه 4000 نفر سواره نظام جنگی، برای عزیمت به ری به وی می سپارد.
او عازم سفر میشود که خبر حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه، عبیدالله بن زیاد را وامیدارد تا ابن سعد را برای مقابله با امام بفرستد. وی ابتدا از این کار سرباز میزند، اما عبیدالله بن زیاد او را تهدید میکند که یا باید به مقابله با حسین(ع) برود و یا فرمان حکومت ری را پس دهد.
عمر بن سعد از علمای اسلامی بود و میدانست کشتن فرزند پیغمبر و ارتکاب این جنایت گناهی نابخشودنی است به همین خاطر یک شب را از یزید مهلت گرفت تا تصمیم بگیرد. همۀ خردمندان قوم او را از مقابلۀ با سید الشهداء بر حذر داشتند ولی عشق بی انتها به قدرت چنان قلب او را تسخیر کرده بود که هیچ نصیحتی اثرگذار نبود.
فردای آن روز عمر بن سعد برخلاف نظر دوستان و آشنایان، راه کربلا را در پیش گرفت و با چهار هزار نفر سپاهی، عازم نبرد با امام (علیهالسّلام) گردید.
ارسال پیک نزد امام حسین(ع)
عمر سعد جمعه، دوم یا ۳ محرم ۶۱ق /۶۸۰م وارد کربلا شد و قره بن قیس حنظلی را به نزد امام حسین (ع) فرستاد تا از امام بپرسد که برای چه به عراق آمده است؟ امام در جواب پاسخ داد که مردم کوفه از من دعوت کردهاند، از این روی به عراق آمدهام، حال اگر نمیخواهند برمیگردم.
ابن سعد پاسخ امام را به عبیدالله نوشت، اما اطرافیان عبیدالله مانند شمر بن ذی الجوشن و دیگران که طرفدار جنگ با امام حسین (ع) بودند، عبیدالله را از نشان دادن نرمش در مقابل امام منع کردند و عبیدالله برای ابن سعد که ابتدا میخواست این موضوع را با صلح فیصله دهد، نوشت که یا با حسین (ع) جنگ کند و یا فرماندهی سپاه کوفه را به شمر بن ذی الجوشن واگذارد، اما ابن سعد در پاسخ این نامه به شمر گفت که او خود امیر سپاه خواهد بود و با حسین(ع) جنگ خواهد کرد.
او در پی دستور ابن زیاد، پنج هزار سوار را بر شریعه فرات گماشت تا مانع از برداشتن آب توسط سپاه امام شوند.
ملاقات با امام
عمر بن سعد در حد فاصل زمانی سوم محرم تا نهم محرم، چندین بار با امام (علیهالسّلام) ملاقات کرد و با حضرت (علیهالسّلام) سخنانی را رد و بدل کرد.
نقل شده که روزی امام (ع) شخصی را نزد پسر سعد فرستاد و از وی خواست تا شبانه با او دیدار کند.
شب هنگام، اباعبدلله و ابنسعد هریک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ امام حسین(ع)، به جز عباس (ع) و علیاکبر (علیهالسّلام)، از سایر یاران خواست که فاصله بگیرند ابن سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند.
در این دیدار امام حسین(ع) به او فرمود: «عمر، وای بر تو؛ تو را چه میشود از خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست نمیترسی که به جنگ من آمدی؟ حال آن که میدانی که من کیستم. از این خیال و اندیشهی ناصواب در گذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و بدین دنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقین بدان که سعادت و سلامت تو در آنچه که میگویم است.»
ابنسعد گفت: «راست گفتی؛ امّا از آن میترسم که چون به نزد تو آیم، [عبیدالله] خانهام را خراب کند.»
امام (علیهالسّلام) فرمود: «من خانهای بهتر از آن، برای تو بنا میکنم.»
عمر بن سعد گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصلخیز دارم؛ میترسم که ابنزیاد آن را از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد.»
امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: «من زمینی بهتر از آن، در حجاز به تو میدهم.»
عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام (علیهالسّلام) چون چنین دید در حالی که میفرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.
عمر بن سعد گفت: «ای حسین (علیهالسّلام) ! اگر گندم نباشد، جو هم میتوان خورد» او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت.
نقل شده که در یکی از این دیدارها، امام (علیهالسّلام) ابراز تمایل کردند که در صورت نخواستن ایشان از سوی مردم کوفه، حاضرند به حجاز برگردند. ابن سعد پاسخ امام (علیهالسّلام) را برای عبیدالله نوشت و خواستار پذیرش این پیشنهاد و در نتیجه پایان مسالمتآمیز این ماجرا شد.
اما ابنزیاد با فتنه انگیزی و توصیهی شمر، که او را به از دست ندادن فرصت و کشتن امام (علیهالسّلام) تشویق میکرد در نامهای به ابنسعد، بر انجام جنگ سفارش نمود و در آن تاکید کرد که در صورت تمرد از این دستور، فرماندهی سپاه را به شمر بن ذیالجوشن بسپارد.
نامه ابنزیاد توسط شمر به دست ابنسعد رسید. ابنسعد شمر را به جهت برانگیختن ابنزیاد به جنگ و رد پیشنهاد مسالمتجویانه خود، به شدت ملامت کرد با این حال گفت که خود متولی این امر (شهادت امام (علیهالسّلام) ) خواهد شد.
بستن آب بر امام
از دیگر جنایات پسر سعد در کربلا، بستن آب بر امام حسین (علیهالسّلام) و اهل بیتش بود. در پی دستور ابنزیاد، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را احضار کرد و به او دستور داد تا به همراه پانصد نفر از سپاهیان کوفه از رسیدن آب به خیام اهل بیت (علیهالسّلام) جلوگیری کند.
در روز تاسوعا، عمر بن سعد، سپاهیان خود را آمادهی جنگ کرد و ندا در داد که: «ای سواران خدا! سوار شوید؛ مژده باد شما را به بهشت.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.
اما به در خواست امام (علیهالسّلام) که از آنان خواسته بود شب عاشورا را برای انجام عبادت، به ایشان مهلت دهند از انجام جنگ در این روز منصرف شد و جنگ را به روز عاشورا موکول کرد.
در روز عاشورا او سپاه خود را برای حمله آراست و فرماندهان سپاهش را معرفی نمود و آماده آغاز جنگ شد.
آغازگر جنگ
نقل شده که پیش از آغاز جنگ، امام (علیهالسّلام) در یکی از سخنرانیهای خود، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود:
«ای عمر! آیا تو مرا میکشی و میپنداری آن زنازاده، فرزند زنازاده تو را حاکم سرزمینهای ری و گرگان خواهد کرد؟ به خدا قسم هرگز گوارایی آن روز را نخواهی چشید. این امری است حتمی؛ پس هر چه میخواهی انجام بده که تو پس از من در دنیا و آخرت شادمان نخواهی بود».
اما ابن سعد بیتوجه به این سخنان، غلامش را پیش خواند و نخستین تیر را به سوی امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش رها کرد و با صدای بلند خطاب به اصحاب و یاران خود گفت که «نزد امیر شهادت دهید که من اولین کسی بودم که تیر جنگ را رها کردم.»
نقل شده که در عصر عاشورا و در آخرین لحظات عمر شریف امام (علیهالسّلام)، زینب کبری(سلاماللهعلیهم) از خیمهگاه بیرون آمد و با دیدن صحنه شهادت آن حضرت (علیهالسّلام) خطاب به عمر سعد فرمود: «ای عمر بن سعد! آیا اباعبدالله کشته میشود و تو نظاره میکنی؟» عمر سعد در حالی که اشک بر روی گونه و محاسنش جاری بود صورتش را از حضرت زینب (سلاماللهعلیهم) برگرداند.
اسب تاختن بر پیکر شهداء
پس از شهادت سالار شهیدان (علیهالسّلام)، او از میان یارانش برای اسب تاختن بر پیکر مطهر امام (علیهالسّلام) داوطلب خواست. پس ده نفر از کوفیان اظهار آمادگی کردند و بر اسبان خود سوار شدند و بر بدن امام (علیهالسّلام) تاختند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت (علیهالسّلام) را در هم شکستند.
بعد از واقعه کربلا
پس از واقعه جانگداز عاشورا، او دو روز در کربلا ماند و به دفن اجساد کشتههای سپاه خود، پرداخت سپس در حالی که اجساد مطهر و پاک شهدای کربلا را بر روی خاک تفتیده کربلا رها کرده بود به همراه اسرای اهل بیت (علیهالسّلام)، به سوی کوفه حرکت کرد.
عمر بن سعد به کوفه بازگشت؛ اما همانگونه که امام حسین (علیهالسّلام) پیش از شهادت خود به او فرموده بود، هیچگاه رویای شیرین به دست آوردن امارت ری برایش تعبیر نشد. ابنسعد که دیگر دستش از همه جا کوتاه شده بود، حال خویش را برای دوستانش چنین توصیف میکرد: «هیچ کس زیانکارتر از من به خانه خویش بازنگشت؛ زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال، و قرابت را قطع کردهام و خطایی بزرگ مرتکب شدهام.»
عمرسعد بعد از واقعه کربلا
با مرگ یزید، آغاز قیامهای شیعیان عراق روزهای سخت و ترسناکی را برای پسر سعد رقم زد. به طوری که گفته شده پس از قیام سلیمان بن صرد خزاعی، ابنسعد به واسطه ترس از کشته شدن، شبها در دارالاماره میخوابید.
با این حال چیزی که بیش از قیام سلیمان او را به وحشت انداخته بود آگاهی از حقیقت قیام مختار بود از اینرو او و جمعی دیگر از اشراف کوفه قیام مختار را به مراتب خطرناکتر از قیام توابین ارزیابی میکردند و خطر آن را به دیگران گوشزد میکردند.
با به وقوع پیوستن قیام مختار، عمر به همراه محمد بن اشعث، از کوفه فرار کرد و هم زمان با شورش کوفیان علیه حکومت مختار، دوباره به کوفه بازگشت.
پس از شکست این شورش عمر بن سعد در کوفه ماند؛ اما به واسطه ترسی که از مختار داشت به عبدالله بن جعدة بن هبیره که از شیعیان تراز اول کوفه و از دوستان نزدیک مختار بود، متوسل شد و از او خواست تا برایش از مختار امان نامه بگیرد.
مختار نیز امان نامهای برای پسر سعد نوشت و در آن سر نزدن حدث (بنا بر حدیثی که از امام باقر (علیهالسّلام) بدست ما رسیده است منظور مختار از حدث، این بود که مادامیکه ابن سعد به دستشویی نرود و کاری انجام ندهد این امان نامه معتبر خواهد بود.) را شرط استمرار و دوام این امان نامه برشمرد.
قتل عمرسعد
مختار یکی از فرماندهان خود را به نام ابوقلوص شبامی به تعقیب آنان فرستاد. وی ابن سعد را دستگیر کرده به نزد مختار آورد و ابن سعد و پسرش حفص که او نیز در مجلس مختار بود به دستور مختار کشته شدند و وی پس از آتش زدن بدن آنان سرهای آن دو را برای محمد بن حنفیه به مدینه فرستاد.
اما در روایتی دیگر آمده است مختار، ابوعمره را در پی ابن سعد فرستاد؛ عمر برخاست و لباس پوشید تا به به همراه او به دارالاماره برود؛ اما سُر خورد و به زمین افتاد، پس ابوعمره فرصت را غنیمت شمرد و سر از بدنش جدا کرد. او سر پسر سعد را نزد مختار آورد و پیش روی او گذاشت. سپس مختار دستور قتل حفص پسر ابن سعد را نیز صادر کرد. سپس این سرها را با مقداری پول به مدینه فرستاد.
بزرگترین تردید تاریخ …
بیایید دوباره سر گفته های اولمان برگردیم، همان سوال هایی که در اول این نوشتار درج شده بود، همان چالش هایی که طرح شده بود.
شما با این نوشتار، عمر بن سعد را چگونه شناخته و چگونه ارزیابی کردید؟ توانستید عمر بن سعدهای امروزی را پیدا کنید؟ توانستید عمر درون خود را شکار کنید؟
مطمئنا هر کسی پاسخ متفاوتی خواهد داد، و عمر بن سعدهای متفاوتی خواهد شمرد، اما آنچه که ارزش تامل را دارد این است که:
گاهی اوقات فاصله بین بهشت و جهنم حتی باریکتر از یک تار مو است…
گاهی اوقات فاصله بین حر حسینی و حر یزیدی یک لحظه تامل است…
گاهی اوقات فاصله بین بهشت و رانده شدن از آن، به اندازه یک میوه ممنوعه است …
گاهی اوقات تباهی سال ها عبادت در درگاه حق تعالی، تنها یک “سجده نکردن” است…
فرق نمیکند پسر کافر باشی یا نوح و سعد بن ابی وقاص سردار دلیر اسلام، تردید، تردید است. با کسی شوخی ندارد…
هر کسی میخواهی باش، اما ممکن است آنگاه که چشمانمان را می گشاییم دریابیم که همانند هواپیمایی در آسمان، تنها با یک درجه خطا در مسیر پرواز، مایل ها و حتی کشورها از مقصد اصلی دور شده ایم، و چه بد فرجامیست که اگر این مقصد اشتباه، کوچ از بهشت به جهنم باشد.
عمر ابن سعد جزء تابعین بود، تابعین همانطور که گفته شد به کسانی اتلاق می شود که پیامبر را ندیده بودند و پس از صحابه مرجع مردم در امور دینی بودند، عمربن سعد کسی بود که بخاطر عالم و حاکم بودن به اسلام و احکام اسلامی مرجع مردم محسوب می شد ولی …
ولی افسوس که با یک تصمیم همه چیز را تباه کرد و به آتش کشاند. او با یک تردید آخرت را به دنیا فروخت و دنیایش هم نابود شد، نه به خوشنامی رسید و نه به قدرت … نه به خدا رسید و نه به خرما …
عمرسعد بر روی نقطه صفر محور مختصات زمان به دنبال یقین می گشت، باورش مثل طناب بازانی بود که بر روی طناب دنیا با چوب دستی آخرت لنگان لنگان بازی می کرد. وقتی چوب دستی آخرت از دستش افتاد، آنگاه بر روی طناب دنیا هم سقوط کرد.
خالی از لطف است که سخن گران بهای دکتر علی شریعتی را بازگو نکنم، نظریه پرداز اسلام چنین گفت:
در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم:
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر میایستد.
خودش و فرزندانش کشته میشوند.
هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد.
از آب میگذرد، از آبرو نه
دوم: یزید
همه را تسلیم میخواهد.
مخالف را تحمل نمیکند.
سرِ حرفش میایستد.
نوه پیغمبر را سر میٔبرد.
بی آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که میخواهد برسد
سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را میخواهد هم خرما،
هم دنیا را میخواهد هم اخرت.
هم میخواهد حسین(ع) را راضی کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را.
نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی.
هم آب میخواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد.
نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را…
اما
در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!
*من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم*
بله درست است خدای نکرده ممکن است ما نیز نادانسته و ناخواسته عمر بن سعد وجودمان را زنده کنیم.
اگر چوب دستی امام حسین یا آخرت را خوب بچسبیم خواهیم توانست بر روی طناب دنیا با جرات حرکت کنیم. غول تردید را نابود و تکیه گاهی محکم برای خود ایجاد کنیم، ترس زمانی است که با چوب دستی بی تقوایی و بی صبری خواسته باشیم بر طناب دنیا حرکت کنیم.
طناب بازی وقتی لذت دارد، ترس ندارد، که طنابباز، هم به چوب دستی، هم به طناب زیر پایش و هم به تمرین تخصصیش اعتقاد و اطمینان داشته باشد.
سخن آخر…
ایمان به مسیری، با علم به مسیری تفاوت دارد! عمر به حقانیت حسین علم داشت ولی ایمان نداشت! که اگر داشت می شد حر! زمانی که ایمان بیاوری گویی چشم دلت باز می شود، چشم دلت چنان باز می شود که عزیزترین سرمایه ات یعنی جانت را حاضری فدا کنی! تاریخ بسیار تاوان داده برای این تردید ها ولی شاید کمتر نمونه ای شبیه عمر بیابی که در مقابل نور مطلق تردید کرد!
زمانی که عمر تردید کند پس خیلی از ماها نیز ممکن است تردید کنیم! خیلی از ماها ممکن است مقابل شبهات تسلیم شویم! ولی باید مراقب بود، ما نیز نور مطلق داریم، ما نیز امام داریم، باید مراقب بود تردید نکنیم یا لااقل پشت سر تردید کنندگان نایستیم، شاید برای ما هم فرصت خیلی زود به پایان برسد، فرزند فاطمه در این نزدیکی است، تردید نکنید…
*پایان*
ارسال نظر