به باورِ منِ خبرنگار، زندگینامه خودنوشتِ شهید سردار قاسم سلیمانی خیلی فراتر از بیان صرفِ چند خاطره، ارزشمند است و بسیار قابل تامل، البته اگر طالب باشی.
به گزارش عاشورانیوز به نقل از خبرگزاری ایرنا، این کتاب از ابعاد مختلف اهمیت بسیار دارد، از جمله نوع نگاه و زاویه دیدی که سردار اصرار داشته آن را به جهانیان بگوید دوران کودکی و نوجوانی را کجا و چطور زندگی کرده است، به آن نوع زندگی افتخار میکند، پشیمان نبوده و نخواهد بود.
و شاید اینکه اگر امکانپذیر بود، باز همانجا، همان نوع و سبک از زندگی را بر میگزید، زیرا هیچگاه از آنجا دل نبرید؛ بله، همان نوع زندگی فقیرانه و بهظاهر سخت و عشایری که به قول خودش، در دوران کودکی نه چندان چیزی داشتند بخورند و نه لباس و کفش گرمی که در زمستان از سرما در امان نگهشان دارد اما سردار هیچگاه از آنجا دل نکند؛ حتی در اوج مسئولیتها و کارها در تهران و دیگر کشورها.
میگویند هرزمان مجالی پیدا میکرد سری به زادگاهش میزد؛ حاج حسین برادر سردار سلیمانی نقل می کند حاج قاسم روستای قنات ملک و بویژه ارتفاعات تَنگَل (بالادست روستا با درختان گردو و...) را خیلی دوست داشت و این علاقهاش را هم ابراز میکرد.
روستایی کوچک با آب و هوایی سردسیری که عمده درآمد مردم از دامداری و درختان مناطق سردسیری مثل گردو می گذرد.
از نگاه من خبرنگار، سردار در کتابِ درواقع ۷۶ صفحهای « از چیزی نمی ترسیدم» که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده، خیلی خلاصه دارد میگوید زاویه دید و تعریف شما از سختی، رفاه و خوشبختی مهم است، نه صرفا خود آن شرایطی که ممکن است از نظر یکی، سخت تلقی شود، از نظرگاه دیگری آسایش.
یا اینکه این شمایید که با تعریف و زاویه نگاهتان مثلا میپندارید فلانطور بودن خوب است و شایسته و طور دیگری بودن، شغل یا مدرک تحصیلی خاصی داشتن، کاری پست است و مثلا بیفایده؛ خیر. این ماییم که انتخاب میکنیم چه چیزی را چطور ببینیم و این خودآگاهی و مدیریت بر خویش، خودش از بزرگترین اعجازهای آفرینش است که به انسان داده شده و آن را باید ببینیم و پاس بداریم.
سردار در این کتاب که زندگیاش را تا زمان انقلاب و قبل از پیوستن به سپاه پاسداران(کمیته) به صورت خلاصه و جستهگریخته شرح داده، فراتر از بیان و شرح آنچه در گذشته بر او گذشته، در واقع دارد خیلی حرفها را از فلسفه بودن و زندگیاش به زبان میآورد؛ نگاهش به نوع زندگی، انتخاب شغل و جای آن در زندگی، تحصیل و دیگر مسائل حیاتی هر فردی که ذهنش را درگیر میکند.
و ۲ سال پس از شهادت سردار سلیمانی وقتی وارد قنات ملک میشوم، روستایی در دل شهرستان رابُر استان کرمان، از توابع بخش هنزا در دهستان جواران که دوران کودکی و نوجوانی سردار در آن گذشته، وقتی کوچه پس کوچههای آن را در خلوت خودم بالا و پایین می روم، هنگامی که درختان گردو، گیلاس و زردآلوی آنجا را می بینم درواقع سردار را میبینم که روزها، ماهها و سالهایی را آنجا گذرانده است و آن حضور را هیچکس نمیتواند از آنجا، از پای درختان و از تن درودیوارهای روستا بزداید؛ هرچندسال هم که بگذرد.
سرداری که باوجود همه مشغله و مسئولیتها، از زندگی عشایریاش فرار نکرد؛ هیچگاه روستا و زادگاهش را فراموش نکرد و به گفته اهالی، همیشه اگر مجالی هرچند کوتاه مییافت به کرمان و روستا برمیگشت. آنجا خانه ساخت؛ زمینهای رهاشده در اطراف روستا که در مسیر جریان آب، بیهوده و بیثمر مانده بودند را حصار کشید، درخت کاشت و البته به همت خود اهالی، مسجدی بزرگ بنا کرد که محلی باشد برای عبادت و گردهمایی مردم.
مسجدی که حاج حسین، برادر بزرگ سردار دلها وقتی میخواهد از خاطرات زمان ساخت آن بگوید، قطره اشکش را با دست پاک میکند و نقل میکند: مسجد که ساخته شد، وقتی داخل مسجد عکس شهیدان روستا را جاگذاری کرد، یک جا را در انتها -عکس سردار را با دست نشان میدهد- خالی گذاشت و گفت بگذارید اینجا خالی بماند.
حسین سلیمانی بغضش را با هر تقلایی است فرو میخورد و ادامه میدهد: او می دانست که قرار است عکس خودش در کنار دیگر شهیدان در مسجد نصب شود و اصلا میخواست که عکسش همینجا باشد.
وصف شرح زندگی ساده عشایری
اما از جمله نکات مهم و قابل تاملی که خیلیها را به تحقیق و بررسی وامیدارد، بحث چگونگی شکلگیری شخصیت سردار سلیمانی است؛ تاثیر محیط بر آن، حلقه دوستان یا شرایط وراثت و خانواده که هرکدام بحث مجزا و مفصل جامعه شناختی یا روانشناختی میطلبد؛ اما مرور شرح حال زندگی سردار خیلی می تواند قابل تامل باشد.
سردار سلیمانی اصرار داشته در شرح زندگی خودنوشت، ضمن تشریح زندگی فقیرانه خانواده در قنات ملک، از شرایط زندگیاش، آن هم از زمانی که تازه راه رفتن را در کنار مادر تجربه می کند روایت کند؛ بیشتر، فضای حاکم بر زندگی خانواده را توضیح داده است، جایی که در زندگی عشایری، فرزندان و خردسالان هم از همان ابتدای راه افتادن، کمکحالِ خانواده هستند؛ بخصوص آنجا که مینویسد: ... با راه افتادن، کارکردن من هم شروع شد؛ دنبال مادرم راه میافتادم، با پای برهنه یا کفشهای لاستیکی که مادرم از پیلهورهای دورهگرد با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید. مثل جوجه اردکی دنبال او می رفتم. در روز چندبار زمین می خوردم یا خار در پاها و دستهایم فرو می رفت! پیوسته از سرپنجههای پایم خون میچکید و مادر آرام آرام، با سوزن خیاطی، خارها را از پایم در میآورد و با اُشتُرک(گیاهی دارویی) محل زخمها را مرهم میگذاشت... .
در جای دیگری که سرمای سردِ زمستان شهرستان رابر را اینچنین روایت میکند: عاشق فرارسیدن بهار بودم. زمستان ما بسیار سخت بود. پیراهن پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» میگفتیم و ایران، زن کرامت آن را می دوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم... .
ردی از گلایه نیست
سردار سلیمانی نداشتن هایشان در روستا را راحت بیان می کند اما در کلامش مشخص است که گلایه نمیکند و در روایتهایش رگههایی از گلایه به هیچ عنوان دیده نمیشود؛ بیشتر حس رضایت و حلاوت برداشت میشود تا گلایه از نداشتنها؛ گویا اصلا در زندگی اهل گلایه نبوده است؛ موضوعی که حاج حسین برادر بزرگ سردار هم این را تایید می کند و می گوید: با آن همه فشار و سختی که تحمل می کرد، هیچگاه زبان به گلایه نمی گشود و همه چیز را درون خودش می ریخت.
حاج قاسم در جای دیگر شرح حال زندگی از بیان سختیهای زندگیاش در زمان کودکی در روستا اینچنین می نویسد: «... کلا دو دست لباس داشتیم و یک کفش پینه کرده لاستیکی. مادر لباس ها که عموما چون کَک و شپش زیاد بود در آب جوش بشدت می جوشاند؛ بعد لب جوی می شست و خشک می کرد.... هوا کاملا تاریک شده بود، به سمت پلاس هایمان حرکت کردیم؛ در تاریکی شب، کفش های لاستیکی مان که پاره بود و تا حالا چهار بار با انبر داغ آن را پینه کردم بودم، در حال لق زدن در پایم بود. همه سرانگشتان پایم، به دلیل برخورد با سنگ، شکسته و خونی بود! روزی نبود که خار در پایمان نرود. روزها کارمان درآوردن خارها با سوزن بود. از جوراب هم خبری نبود. سالی دو کفش پلاستیکی داشتیم که با پاچینی کتیرا یا گردو(جمع آوری محصولات باقیمانده زیر درختان هنگام برداشت) می خریدیم... .
همه این روایت ها مربوط به زمان قبل از عزیمت حاج قاسم به شهر کرمان برای یافتن کار و تهیه پول برای نجات پدر از بدهی است؛ زمانی که سالهای تا قبل از سیزده یا چهارده سالگی را روایت می کند.
در چند جای کتاب آداب غذایی، نوع خوراک و مهماننواری خانواده حاج قاسم در این کتاب زیاد مورد اشاره و تاکید ایشان قرار گرفته است؛ هم فرهنگ و آیین های منطقه را تشریح می کند و هم توصیف می کند که از چه فرهنگ غذایی باتوجه به وضعیت مالیشان برخوردار بوده اند؛ در عین حال با همین وضعیت می گوید که چقدر خانواده به مهماننوازی اصرار داشتهاند و خانهشان همیشه پر از مهمان بوده است.
هیچگاه از خودش تعریف نکرد
اما نکته مهمتری که قابل تامل به نظر می رسد اینکه هیچگاه اشاره نمی کند که خودش، غذایش را به دیگران که وضعیت مالی بدتری داشته اند، می داده است؛ نکته ای که برادر یا دوست دوران کودکی ایشان در مصاحبه آن را بازگو و خاطراتش را روایت می کند.
حاج حسین سلیمانی برادر حاج قاسم در گفت وگوی اختصاصی می گوید: آن زمان در یک ظرف به دو نفر غذا می دادند؛ در فرهنگ ما عشایر اینطور بود، البته غذا هم کم بود. مادرم غذای من و قاسم را در یک ظرف می داد که یک روز قاسم به مادرم گفت با حسین غذا در یک ظرف نمی خورم. مادر هرچه گفت نمی تواند دو ظرف بگذارد، قاسم غذا نخورد تا اینکه مادر ظرف ناهار فردا را جدا کرد. روز بعد که من رفتم مدرسه دیدم قاسم غذایش را باخودش آورده و بین دیگر دانش آموزان تقسیم کرده است. فقط غذایش را تقسیم نمی کرد، دفتر و مدادهایش را هم نصف می کرد به دیگران می داد؛ حتی گاه می دیدیم مدادها و دفترهای ما هم نصف شده و بعد می فهمیدیم که به دیگر بچه های کم بضاعت تر داده است.
سردار سلیمانی در جای دیگری از کتاب خودنوشت از چیزی نمی ترسیدم می نویسد: ... ماجدون(قابلمه مسی دردار) سیاهِ مادرم کنار آتش بود که نشان از پخته شدن غذا می داد. بوی خوش آن، شامه ام را تحریک می کرد. از بوی غذا می فهمیدم چیست؛ عدس پلو مادرم حرف نداشت! سالی چند بار بیشتر برنج نمی خوردیم. شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم...
اما وجه دیگر زندگی در روستای قنات ملک برای سردار سلیمانی خانه محقر، ساده و خشتی آنان بوده است بدون هرگونه امکاناتی. می نویسد: ...خانه ما یک اتاق بی درو پنجره بود که به دلیل طولانی و بدون پنجره بودن ا تاق، تاریک بود. سقف آن با چوب و شِنگ(نوعی گیاه) پوشیده شده بود و بدنه هم خشت خام بود. از داخل اتاقی که آشپزخانه، انبار، جای خواب و زندگی ما بود، یک در به اتاق دیگری باز می شد که کاهدان ما بود....
درواقع سردار در جای جای این کتاب با توصیف محل زندگیشان، هم تاثیر جغرافیا و سرمای زمستان بر محل زندگی را توصیف کرده، هم راهکارهای اهالی که در گذران زندگی برای در امان ماندن از شرایط سخت آنجا به مرور زمان و به تجربه، نسل به نسل یافته اند را بیان می کند. مخصوصا آنجا که از شلغم خشک یا گوشت های قورمه که به علت نبود یخچال، به آن شکل نگهداری می کرده اند و مصرف، می گوید.
راهکارهای گذران زندگی در شرایط سخت عشایری و روستایی در مناطق سردسیری کرمان و سبک زندگیای که سردار آن را رها نمیکند؛ رضا دوست محمدی، همکلاسی، دوست دوران کودکی و نوجوانی و همرزم سردار که بعدها در جنگ و سپاه نیز زیردست فرمانده اش کار کرده، می گوید که سردار حتی وقتی فرمانده سپاه قدس بود هوس غذای مادرش می کرد و غذای دستپخت مادر را مطالبه می کرد؛ همان غذایی که در کودکی برایش درست می کرد.
سردار زیاد به زادگاهش باز می گشت؛ یعنی در میان همه مشغله های مهم، هروقت که وقت می کرد؛ مخصوصا تازمانی که پدر و مادرش در قید حیات بودند.
دلبستگی سردار به زادگاهش خودش از نگاه خیلی ها پیام دارد، پیام مهمی که نشان می دهد برای سردار اینکه چطور زندگی کند، یا اینکه او چطور محیط زندگی را ببیند و حس کند، مهمتر از آن است که کجا زندگی می کند.
حافظه و هوش بالا
محمدمهدی عربنژاد جامعهشناس که خودش فرزند شهید است و بارها در جلسات با سردار سلیمانی در کرمان حضور داشته است نیز با تشریح برخی ویژگی های شخصیتی سردار سلیمانی از جمله حافظه و هوش بالا، محیط جغرافیایی و سبک زندگی در عشایر را از جمله عوامل مهم در شخصیت سردار سلیمانی می داند و می گوید: البته طایفه سلیمانی عموما از حافظه و هوش بسیار بالایی برخوردارند که آنان را با سایرین متمایز میکند. حاج قاسم در زمان حیات، اگر چندسال قبل هم با یکی تلفنی صحبت کرده یا فردی را دیده بود، بخوبی او را می شناخت و فراموش نمی کرد؛ این خصیصه سردار را خودم در شخصیت او بارها دیده ام.
وی معتقد است: زندگی عشایری ویژگی هایی دارد که انسان ها را متمایز می کند؛ طایفه ای که ییلاق و قشلاق، در مناطق گرمسیر و سردسیر تردد دارند، این ویژگی کمک بسیاری به افراد می کند. سردار به واسطه این نوع خاص زندگی می توانست شرایط مختلف را بپذیرد؛ همانطور که می بینیم از جمله معدود فرماندهان در این سطح بودند که بعد از جنگ نیز همچنان شرایط جنگ را پذیرفت و با بوی باروت، خاک و سنگ کنار آمد و درگیر حوزه تشریفات نشد. عقبه زندگی طبیعی و فضای عشایری کمک کننده این وضعیت است؛ طبیعت، انسان را خیلی مقاوم و صبور بار میآورد و عشایر این ویژگیها را دارند که خیلی می توانند خود را با طبیعت تطبیق دهند. همچنین قابلیت تاثیرپذیری در محیط جغرافیایی و زندگی با آن شرایط از جمله ویژگی های این نوع زندگی است.
حامد سجادی دیگر جامعه شناس و پژوهشگر مطالعات اجتماعی که روی شخصیت سردار سلیمانی از طریق سخنرانی ها، کتاب ها یا روایات دیگران درباره ایشان طی ۲ سال گذشته تحقیقات مختلفی کرده نیز در تشریح ویژگیهای شخصیتی حاج قاسم براساس خاطرات خودنوشت ایشان میگوید: صرفنظر از عنصر شجاعت و نترسی حاج قاسم که به آن در کتابش اشاره میکند و مفهومی در حوزه روانشناختی و خصوصیات رفتاری است، این کتاب نقطه عطفی دارد که با رویداد بحران بدهی پدر به دولت و مشکل ایجاد شده در خانواده ایشان همراه است. در کتاب اشاره شده برادر بزرگ خانواده برای کار به کرمان می رود اما ناموفق بر میگردد؛ اینجاست که حاج قاسم تصمیم میگیرد خودش کاری را انجام دهد.
حاج قاسم در این زمان ۱۳ یا ۱۴ ساله است و اینجا وجه جدیدی از شخصیت ایشان را میبینیم و آن هم عنصر حراست از جمع و اولویت دادن به حل مسائل ایشان در مقابل راحتی فردی خود است. حاج قاسم تصمیم میگیرد سختی را تحمل کند برای اینکه آن جمع خانواده را حفظ کند. این موضوع که ایثار، ازخودگذشتگی و دغدغهمندی برای یک جمع را در آن می بینیم، عنصر مهمی است که همواره در مسائل اجتماعی مساله ماست و تا انتها در رفتارهای حاج قاسم پدیدار است.
این پژوهشگر اجتماعی در ادامه با بیان اینکه حاج قاسم عصاره فضائل شهدایی است که پیرامونش بودهاند، به کتابهای مختلفی که درباره سردار سلیمانی یا به بیانات سردار پرداخته اشاره میکند و میگوید که سردار، نیکیهای شهدایی که درک کرده را یکجا درون خود جمع کرده است.
اما در بین شهدا چند نفر هستند که ارتباط ویژه تری با حاج قاسم داشته اند؛ بعضی از آنان هم روستایی یا هم استانی با سردار بوده اند از جمله شهید احمد سلیمانی از همان روستای قنات ملک یا شهید حسین یوسف اللهی از شهر کرمان است که سردار سلیمانی وصیت کرده بود کنار مزار شهید یوسف اللهی خاکسپاری شوند؛ سردار بارها به ذکر خوبی ها و ویژگی های شخصیتی این شهیدان - شاید بیشتر از سایر شهدا یا با کیفیت متفاوت تر- پرداخته است و می توان گفت که از آنان نیز تاثیر می گرفته است.
سجادی می گوید: «کتاب ریشه در آسمان درباره خاطرات شهید احمد سلیمانی که همروستایی او بوده، نشانگر خیلی مسائل است. این دو شهید باهمدیگر برای کار به کرمان میآیند؛ هر دو پدرانشان مقروض بودهاند و تفاوت سنی زیادی نداشتهاند. حاج قاسم در بیانی که در این کتاب در وصف شهید احمد سلیمانی دارد، محتوایی را بیان میکند که البته ممکن است از تواضع او نسبت به شهید نیز بوده باشد اما میتواند آموختن هم در آن پررنگ باشد».
اگرچه محیط و جغرافیا در زندگی و شخصیت انسان ها تاثیرگذار است اما عامل صددرصدی نیست و عوامل دیگری نیز در تکوین شخصیت انسان ها نقش دارند که در جای خودش محل بحث است. برای آشنایی با جزییات بیشتری که خبرنگار ایرنا در این زمینه تولید محتوا کرده می توانید به خبرهای زیر مراجعه کنید:
واکاوی جامعهشناختی دلایل علاقه مردم به سردار دلها/چطور در تعبیر حاجقاسم از دین کسی طرد نمیشود؟
بررسی شخصیت سردار دلها/ صاحبان اندیشه را راست و چپ ندی
روستای قنات ملک اما این روزها خیلی و پس از شهادت سردار سلیمانی خیلی متفاوت تر از گذشته شده است؛ به محل تردد و رفت آمد گردشگران مذهبی یا علاقه مندان سردار از سراسر کشور تبدیل شده است؛ خیلی ها پس از زیارت مزار سردار دل ها در گلزار شهدای کرمان، مسیرشان را به سمت شهرستان رابر و روستای قنات ملک ادامه می دهند تا هم محل زیست و زندگی سردار را از نزدیک ببینند و هم با حضور بر سر مزار پدر و مادری که چنین فرزندی را پرورش دادند، فاتحه ای بخوانند.
روستایی که هدف گردشگری خوانده شده است اما از کمترین زیرساخت ها محروم است؛ آقای سلیمانی دهیار روستا در گفت وگو با خبرنگار ایرنا تاکید می کند که نیاز است با تخصیص اعتبار مشکلات مربوط به تامین زیرساخت های موردنیاز در روستا برطرف شود؛ امکان اقامت گردشگران در آن وجود داشته باشد و وضعیت کنونی ارتقا یابد.
ارسال نظر