«نعلین های آلبالویی» اثری عمیقا داستانی است، چون خود مضمون تجلی را به تجلی میکشاند و خود محتوا را (که اساسا غایب است) روایت میکند. میتوان نوشتن چنین داستانی را به آقای نورمحمدزاده تبریک گفت.
به گزارش عاشورا به نقل از فارس، محمدقائم خانی یادداشتی برکتاب «نعلینهای آلبالویی» تالیف مهدی نورمحمدزاده نوشته است که در ادامه میآید.
واقعا نعلین های مکاشفه آلبالویی است؟
داستان «نعلینهای آلبالویی» از مجموعه «نعلین های آلبالویی» یک روایت کامل از موضوعی غریب است. نه از آن جهت که آقای نورمحمدزاده خیلی پیام خاصی را به مخاطب برساند، یا آنکه تکنیک عجیبی را به عالم ادبیات هدیه داده باشد، بلکه به خاطر هماهنگی فرم با مضمون داستان و یکریختی آن. بهتر است برویم سراغ فرم و از آنجا نقبی به محتوا بزنیم.
در داستان چند بار نام شیخاب برده میشود و درباره او حرفهایی زده می شود و البته داستان خالی از او نمیماند و حضورش در برههای، بخش اصلی داستان را میسازد. ولی نکته مهم این است که شخصیتپردازی او نه از لحظه ورود به صحنه، که از صفحه اول داستان آغاز شده است. جملاتی که درباره او گفته میشود، ما را با شخصیتی خاص آشنا میکند. شخصیتی که نیست، اما حضورش را برخی احساس میکنند. اصلا صحبت مردم درباره اثر و حضور اوست، هرچند غایب است. همین دوگانگی باعث میشود ذهن مخاطب مدام با آن شخصیت مرتبط باشد و چیزهایی از او در ذهن خود بسازد. این درگیری آنقدر ادامه پیدا میکند که با ورود شیخاب، ضربهای ناگهانی به مخاطب وارد میشود و حضور او احساس میشود.
یعنی شخصیت پردازی شیخاب چیزی فراتر از بیان و نمایش است. داستان از ابتدا درباره شیخاب صحبت میکند. و در صحنهای او را نمایش میدهد. ولی کار اصلی شخصیت پردازی را نه آن بیان انجام میدهد، و نه این نمایش.
کار اصلی را همان حضوری انجام میدهد که هم شخصیتهای داستان احساسش میکنند و هم خواننده داستان. این حضور است که بیان و نمایش را تحت الشعاع قرار میدهد و شخصیت شیخاب را در ذهن ما حک میکند.
این شبیه کاری است که جویس معتقد بود نویسنده باید انجام دهد. و این نقطهای است که داستان باید به آن برسد، یعنی تجلی. حضور شیخاب در داستان «نعلینهای آلبالویی» صرف نمایش نیست، بلکه تجلی کسی است که از ابتدا حضور داشته اما از چشمان راوی غایب بوده است. و این نحوه شخصیت پردازی فرم را به کمال میرساند چرا که همه چیز را تحت الشعاع نقطه تجلی قرار می دهد.
از نظر محتوا هم مضمون داستان دقیقا به همین اشاره دارد. داستان درباره تجلی است، و البته روایتها و تفسیرهایی که به دنبال آن میآید. داستان درباره آن چیزی است که ظاهرا به گذشته پیوسته و از نظر چشمان امروزین ما، محکوم به نیستی است. داستان درباره حضور است، هرچند درک نشود. چه در ماجرای داستانی شخصیتهای فعلی، چه در قصه شیخاب، و چه در مطلب مربوط به ابراهیم خلیل، همه جا چیزی پی گرفته میشود که نیست، ولی در واقع هست و درک نمیشود. اما این مستوری همیشگی نیست. در برههها و در مکانهایی، این حضور متجلی میشود و خود را نشان میدهد.
این نمایش از جنسی دیگر است و در قامتی خاص، اما هست و هر از گاهی برای فردی به شهود در می آید تا با روایت و تفسیر او، همه متوجه تجلی و در نتیجه اصل حضور شوند و عهدی را با پنهانیترین چیزهای وجود خود، یاد آورند. در این نقطه تجلی است که محتوا در فرم متجلی میشود و کاملا عیان میشود. محتوا همیشه هست، از همان ابتدا، از زمانی که هنوز داستانی نبوده، تا وقتی که داستان کامل شود و متن نهایی در اختیار خواننده قرار گیرد، محتوا همیشه هست و در قامت فرم هم هست، اما تا وقتی که توسط خواننده خوانده نشود و تفسیر نگردد، از چشم او و دیگران پنهان میماند.
این است که باید «نعلین های آلبالویی» را اثری عمیقا داستانی به حساب آورد، چون خود مضمون تجلی را به تجلی میکشاند و خود محتوا را (که اساسا غایب است) روایت میکند. میتوان نوشتن چنین داستانی را به آقای نورمحمدزاده تبریک گفت و مهمتر از این که، آن را بیش از یک بار با دقت و از سر تأمل خواند و به نعلین های آلبالویی و شاخ بز و همه تجلیات مکاشفه فکر کرد.
مثلا به این که چرا نعلینهای مکاشفه برای نویسنده آلبالویی است؟ من که هنوز جوابی برای این سوال پیدا نکرده ام.
ارسال نظر