اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر کیست؟/ مروری بر نحوه شهادت سه شهید استان تهران

شهادت «حمیدرضا الداغی» شهید مظلوم و مقتدر امر به معروف و نهی از منکر و مدافع ناموس اخیر کشور بهانه‌ای شد تا به معرفی و مرور نحوه شهادت سه شهید شاخص امر به معروف و نهی از منکر استان تهران بپردازیم.

به گزارش عاشورا نیوز به نقل از خبرگزاری فارس .شهادت «حمیدرضا الداغی» شهید مظلوم و مقتدر امر به معروف و نهی از منکر و مدافع ناموس، بهانه‌ای شد تا به معرفی سه شهید شاخص امر به معروف و نهی از منکر استان تهران بپردازیم. 

*** شهید ناصر (عباس) ابدام (اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر)

نام شناسنامه‌ایش ناصر بود اما خانواده‌اش به نیت اینکه غلام حضرت عباس(ع) باشد، عباس صدایش می‌کردند؛ شهیدی که در ۳۰ شهریور ۱۳۵۴ در خرّم‌آباد پا به این جهان گذاشت تا در ۳۰ شهریور ۱۳۶۹ با اینکه سن و سالی نداشت در تهران به درجه رفیع شهادت برسد و اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر باشد؛ نوجوانی که با حدود ۱۵ سال سن زودتر از مابقی آدم‌های زمانه‌اش به پرواز درآمد، اوج گرفت و به خدا رسید.

عباس قصه ما در بهترین روزهای زندگیش بود، در روزهایی که معمولا ما آدم‌ها توی آن مشغول بازی‌بازی‌ها و سرگرمی‌های خودمانیم و اصولا کاری به اطرافمان نداریم، که یک روز که در راه نماز جمعه بود، هرچه با خودش کلنجار رفت که مثل بقیه باشد غیرتش اجازه نداد و مثل بسیاری از ما آدم‌ها از کنار هتک حرمت ناموس مردم عبور نکرد و در پارک لاله تهران، زمانی که تعدادی اوباش مزاحم یک خانم شده بودند به آن ارازل تذکر داد.

اما در این جریان یکی از اوباش بجای اینکه سر به راه شود و دست از کار زشت خود بشوید، از جورابش قدّاره کشید و بلافاصله آن را در قلب بزرگ عباس کوچک، فرو کرد و بیرون کشید و دوباره به این شکل قدّاره را هفت بار در بدن کوچک عباس فرو برده و بیرون کشید و هر بار گوشه‌ای از اعضای بدن عباس را پاره کرد و به این ترتیب عباس با بدن پاره‌پاره و لبان تشنه هم‌چون مرادش علمدار دشت کربلا به شهادت رسید.

شهید ناصر اِبدام به‌عنوان نخستین شهید امر به معروف ونهی از منکر کشور شناخته می‌شود و اولین شهیدی است که در مسیر امر به معروف و نهی از منکر به خاطر تذکر زبانی توسط اراذل و اوباش به شهادت رسید.

اطـلاعات مـزار شهید
مـحل مـزار: بهشت زهرا (س)
وضـعیت پـیکر: مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه: ۴۰
ردیـف: ۷۲
شـماره: ۱
 

*** شهید علی خلیلی

علی خلیلی طلبه‌ی پایه چهار حوزه امام خمینی بود؛ از آن هیئتی‌ها که در مراسمات مذهبی به کسی اجازه نمی‌داد که دست به سیاه و سفید بزند و همه‌جوره نوکری می‌کرد؛ پسری حدود ۲۰ ساله و مربی تربیتی بچه‌های هیئت و محله.

ماجرا از این قرار است که یک‌ شب که مراسم هیئت تمام شد، در ۲۵ تیر ماه سال ۱۳۹۰، در اطراف‌ نارمک تهران، آخر شب، برای اینکه بچه‌های محله خاک‌سفید تنها به خانه‌یشان نروند، علی موتور یکی از دوستانش را قرض گرفت تا آن‌ها را به منزلشان برساند؛ سپس توی مسیر که دیدند چهار پنج‌تا پسر مزاحم‌ دوتا دختر جوان شده‌ و می‌خواهند به زور سوار ماشینشان کنند، علی پیاده شد و رفت که با پسرها صحبت کند تا دست از سر آن دو‌ دختر بردارند، اما آن چهارپنج پسر ریختند روی سر علی؛ در این جریان دخترهای جوان از این فرصت استفاده کرده و فرار کردند، اما یکی از آن پسرها چاقو‌ کشید و شاهرگ علی را نشانه رفت، علی هم بی‌جان افتاد توی خیابان تا خونش جوی شود و راه بیفتد.

تا اینکه علی را نیم‌ساعت بعد، دوتا جوان مسافر که شمالی‌اند، به اورژانس رساندند، اورژانسی در حوالی همان منطقه تهران‌پارس؛ اما عوامل بیمارستان نظرشان این بود که علی باید هرچه سریع‌تر عمل شود اما پذیرشش نکردند و گفتند باید او را به یک بیمارستان مجهز برسانند؛ اما علی را به هر بیمارستانی بردند او را بخاطر وضعیت وخیمش پذیرش نکردند و یکی پس از دیگری گفتند اگر هر چه سریعتر عمل نشود جان می‌دهد، تا در نهایت ساعت 5 صبح علی خلیلی را عمل کردند و علی چند روزی بخاطر اینکه خونش تماما تخلیه شده و دچار سکته مغزی شده بودف رفت توی کما و بعد از چند روز به هوش آمد.

لحظه وداع مادر شهید علی خلیلی با فرزندش 

بعد از چند روز علی ترخیص شد؛ هرچند پس از مرخص شدن از بیمارستان در منزل بستری شد اما هر از گاهی به دلیل مشکلات ناشی از حادثه رخ داده به بیمارستان منتقل شده و بستری می‌شد و بخاطر شدت ضربه، درد ول‌کنش نبود و روز به روز ضعیف‌تر شده و وضعش وخیم‌تر می‌شد و نهایتا علی قصه ما دو سال پس از آن ماجرا در فروردین ماه 93 هم‌نشین شهدا شد.

بعدها دادستان وقت تهران، شهادت علی خلیلی را ناشی از اثرات ضربات همان چاقو‌ بر شاهرگش اعلام کرد؛ شهیدی که در همان سال 93-92 رضایت داده بود که ضارب را آزاد کنند و بعدترش هم که شهید شد و پرونده‌اش باز به این خاطر از سرگیری شد و دادگاه برای ضارب حکم اعدام صادر کرد نهایتا، پدر و مادر شهید علی خلیلی برای ضارب رضایت دادند و او اعدام نشد.

اطـلاعات مـزار شهید
مـحل مـزار: بهشت زهرا سلام الله علیها
وضـعیت پـیکر: مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه: ۲۴
ردیـف : ۶۶
شـماره : ۳۳
 

*** شهید محمد محمدی

محمد آقا از بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج انصارالامام تهران بود، جوان 39 ساله‌ای که به گفته‌ی هم محله‌ای‌هایش جوان ورزیده و تروفرزی بوده؛ ماجرای شهادت محمد محمدی ما از آنجا شروع شروع شد که به گفته شاهدان حادثه، اراذل و اوباش در حین پارک ماشین و خرید نان به ماشین  خانمی که در صف نانوایی ایستاده، برخورد کردند و خانمی که به ماشین او برخورد کرده‌اند به آن جوان‌ها اعتراض کرد و نانوا نیز از او حمایت کرد؛ اما آن اراذل و اوباش به جای عذرخواهی با صدای بلند و به کار بردن الفاظ بسیار رکیک و فحش‌های ناموسی آن خانم و نانوا را مورد خطاب قرار دادند و با گردن‌کشی و داد و بی‌داد در محله فضای رعب و وحشت ایجاد کرد.

در همین حین بود که محمد وارد صحنه شد و با نهایت آرامش از اراذل و اوباش درخواست کرد که در انظار عمومی، عفت کلام را رعایت کرده و به آن درگیری خاتمه دهند؛ اما اراذل و اوباش که در ابتدا 2 یا 3 نفر بودند به فحاشی ادامه دادند و با این بسیجی نیز درگیر شده و سایر دوستان خود را که تعدادششان قریب به 10 نفر می‌رسید را نیز مطلع کردند.

در جریان این درگیری، یکی از این اراذل که از قبل چاقو به همراه داشت بارها با چاقو به محمد حمله کرد اما هر بار محمد با دستان خالی و تنها از خود دفاع کرد؛ در نهایت ضارب که تنها نبود و چند نفر با او بودند با چاقو به سر و پهلوی محمد ضربه وارد کرد و سر و ریش محمد غرق در خون شد و در نهایت به دلیل عمق زیاد این ضربات و پاره شدن ریه و قلب محمد، تلاش‌های پزشکان برای مداوا و احیای این جوان غیور بی‌نتیجه ماند و بسیجی محمد محمدی در مهرماه سال ۹۹ از دو نوجوان و همسر جوان خود دل کند و هم سفره سالار شهیدان شد.

اطـلاعات مـزار شهید
مـحل مـزار: بهشت زهرا سلام الله علیها
وضـعیت پـیکر: مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه: ۵۰
ردیـف: ۱۱۶
شـماره: ۲۰
 

برخی دیگر از شهدای امر به معروف و نهی از منکر استان تهران:

شهید کمال ولی‌زاده، شهید تیمور حسن‌زاده، شهید ناصر احدی، شهید هادی محبی، شهید رشید آقایی‌دوست، شهید قدرت‌الله محمدی، شهید محمدعلی قاسم‌زاده، شهید سید حسین اسلام‌فر.

 

ارسال نظر