ما باید از نظر رشد و کمال به تعالی برسیم چراکه در روایت داریم که مردمان زمان ظهور از نظر کمال عقل در حد کمال هستند. این مسئله با آزمون ها اتفاق می افتد.
به گزارش عاشورا به نقل از خبرگزاری مهر، متن زیر جلسه پنجاه و سوم از سلسله مباحث مهدویت است که توسط حجت الاسلامسیدمحمدباقر علوی تهرانی ایراد شده است.
سومین وجهی که بر حسب روایات میتوان برای حکمت غیبت بیان کرد، بحث سنت الهی است. سنتی که «فَلَنْ تَجِدَلِسُنَّة اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّة اللَّهِ تَحْویلاً» است یعنی هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و هرگز برای سنت الهی دگرگونی نمی یابی.
نکتهای که وجود دارد این است که این سنت عمومی است «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ» یعنی آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان (به خدا) آوردهایم رهاشان کنند و هیچ امتحانشان نکنند؟
خداوند وقتی میخواهد امتحان کند به کامیابیها و ناکامیها، هر دو امتحان میکند. این مسئله را در آیه ۱۶۵ انعام داریم. «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ» یعنی اوست کسی که شما را در زمین، جانشینان [نسلهای گذشته] قرار داد، و [پایههای مادی و معنوی] برخی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی بالا برد تا شما را در آنچه به شما عطا کرده، بیازماید.
آنچه خدا عطا کرده یا کامیابی است و یا ناکامی است و هر دو آن ابتلاست اما نکته این است که اکثر ناکامیهای به خدا نسبت داده نمیشود و نمیتوانیم آن را به خدا نسبت دهیم. مثلاً مسئله فقر ربطی به خدا ندارد بلکه به روش غلط توزیع ثروت مربوط میشود.
مسائلی مانند زلزله و سیل ناکامیهایی است که نمیتوان به خدا نسبت داد. اگر ما دوراندیشی کرده بودیم و خانهها را مقاوم ساخته بودیم و یا در طبیعت دست کاری نمیکردیم این اتفاقات رخ نمیداد. بسیاری از ناکامیهایی که در کشور ما وجود دارد را نمیتوان به خدا نسبت داد.
مثلاً یک بیماری لاعلاجی که از دوران طفولیت با فرد است میتواند یک ابتلاء باشد چراکه شخص هیچ نقشی در آن ندارد.انتحان خدا بر خلاف امتحان بشر است. بشر امتحان میگیرد تا خودش به نتیجه برسد اما خدا امتحان میگیرد که بشر را به نتیجه برساند. این را امیرالمومنین در ذیل آیه ۱۵ سوره تغابن تفسیر کرده اند. حضرت میفرماید «و معنی ذلکَ أنّهُیَختَبِرُهُم بالأموالِ و الأولادِ لِیَتَبَیَّنَ الساخِطُ لِرِزقِهِ، و الراضِی بِقسمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَالْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ» یعنی معنی این آیه این است که خدا انسانها را با اموال و فرزندانشان میآزماید، تا آن کس که از روزی خود نا خشنود، و آنکه خرسند است، شناخته شوند، گرچه خداوند به احوالاتشان از خودشان آگاهتر است، تا کرداری که استحقاق پاداش یا کیفر دارد آشکار نماید.
یعنی من منشأ رفتاری بشوم که استحقاق ثواب و عقاب دارد. نظیر آن چیزی که برای جناب نوح اتفاق افتاد. نوح تقاضایی از خدا کرد و رفتارش رفتاری بود که منشأ ثواب برای او شد. در آیه ۲۶ سوره نوح میفرماید «وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْعَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا» یعنی و نوح عرض کرد: پروردگارا از این کافران دیّاری بر روی زمین باقی مگذار.
وقتی چنین درخواستی از حضرت حق میکند در آیه ۴۰ سوره هود بیان حضرت این است که «حَتَّی إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَالتَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ» یعنی (نوح به ساختن کشتی و قوم به تمسخر پرداختند) تا وقتی که فرمان (قهر) ما فرا رسید و از تنور آتش آب بجوشید، در آن هنگام به نوح خطاب کردیم که از هر جفت حیوان دو فرد (نر و ماده) با جمیع خانوادهات-جز آن (پسرت کنعان و زنت) که وعده هلاکش در علم ازلی گذشته-و هر که ایمان آورده همه را در کشتی سوار کن (که از غرقاب برهند).
غیر از آن زن و آن پسر، حضرت نوح پسر دیگری داشت که تصورش این بود که او آدم درستی است. وقتی عذاب آمد به پسرش گفت «ارکب معنا و لاتکن مع الکافرین» با ما بیا و با کافرین همراهی نکن. در آیه ۴۵ سوره هود میفرماید «وَنَادَی نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ» یعنی و نوح به درگاه خدا عرض کرد: بار پروردگارا، فرزند من از اهل بیت من است (که وعده لطف و نجات به آنها دادی) و وعده تو هم حتمی است و قادرترین حکمفرمایانی.
در آیه بعدی ادامه میدهد «قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَأَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» خدا خطاب کرد که ای نوح، فرزند تو هرگز با تو اهلیت ندارد، زیرا او را عمل بسیار ناشایسته است، پس تو از من تقاضای امری که هیچ از حال آن آگه نیستی مکن، من تو را پند میدهم که از مردم جاهل مباش.
نوح بلافاصله موضع خود را نشان داد و عرض کرد «قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ» و به آنچه خدا مقدر کرده بود راضی شد.
آزمون برای همین است. در دل نوح ذرهای کدورت نسبت به خدا به وجود نیامد که مثلاً این پسر ظاهراً اهل ایمان بود و باید نجات مییافت. اساساً امتحان برای این است که آن شخصی که دچار ابتلاء میشود، عملی را انجام بدهد «فان خیرافخیرا و ان شرا فشرا». اگر شاکر باشد «لازیدنکم» زیادش میکند و اگر کافر باشد «ان عذابی عظیم». برای بروز چنین مسئلهای امتحان تحقق پیدا میکند و از نظر حضرت حق، سنت لایتبدل و لایتغیر است.
حال این سوال مطرح است که مسئله غیبت در جامعه تشیع چگونه امتحانی است؟
زراره از امام صادق نقل میکند که میفرمایند «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: إِنَّ لِلْغُلاَمِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ قَالَقُلْتُ وَ لِمَ قَالَ یَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ یَا زُرَارَةُ وَ هُوَ اَلْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ اَلَّذِی یُشَکُّ فِی وِلاَدَتِهِ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَاتَأَبُوهُ بِلاَ خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِیهِ بِسَنَتَیْنِ وَ هُوَ اَلْمُنْتَظَرُ غَیْرَ أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّیُحِبُّ أَنْ یَمْتَحِنَ اَلشِّیعَةَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَرْتَابُ اَلْمُبْطِلُونَ»
یعنی زراره گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود: برای آن جوان پیش از آنکه قیام کند، غیبتی است عرضکردم: چرا؟ فرمود: میترسد - و با دست اشاره بشکم خود کرد- (یعنی میترسد شکمش را پاره کنند) سپس فرمود: ای زراره! اوست که چشم براهش باشند، و اوست که در ولادتش تردید شود: برخی گویند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخی گویند: در شکم مادر بود (که پدرش وفات یافت و سپس هم بدنیا نیامد) و برخی گویند: دو سال پیش از وفات پدرش متولد شد و اوست که در انتظارش باشند ولی خدای عز و جل دوست دارد شیعه را بیازماید» در زمان (غیبت) است ای زراره که اهل باطل شک میکنند.
اگر ما جز مبطلون باشیم، غیبت باعث میشود که ما کم کم به عبارتهای مختلف دست از امام برداریم. امیرالمومنین به شخصی به نام فرات میفرمایند «اما والله لاقتلن انا و ابنای هذان و لیبعثن الله رجلا من ولدی فی آخرالزمان یطالببدمائنا، و لیغیبن عنهم تمییزا لاهل الضلاله حتی یقول الجاهل: ما لله فی آل محمد من حاجه.»
یعنی به خدا قسم من و این دو فرزندم حسن و حسین (ع) شهید خواهیم شد، خداوند در آخر الزمان مردی از فرزندانم را به خونخواهی ما بر خواهد انگیخت و او مدتی غایب خواهد شد تا مردم آزمایش شوند و گمراهان جدا گردند، تا جایی که افراد نادان میگویند: خداوند دیگر به آل محمد کاری ندارد.
در بعضی از روایات، تعابیر و بیان شدیداللحنی آمده است که میفرماید «لابد للناس من أن یمحصوا، و یمیزوا، و یغربلواو یخرج فی الغربال خلق کثیر.» یعنی ناگزیر، مردمان امتحان می شوند و از هم تمییز مییابند و غربال میشوند و بسیاری از غربال بیرون میروند (در امتحان، موفق نمیشوند).
حدیث دیگر میفرماید «و الله لتمیزن، و الله لتمحصن، و الله لتعزبلن کما یغربل الزوان من القمح (و فی روایة عنالصادق (ع) بزیادة: حتی لا یبقی منکم الا الأقل ثم کفه تقلیلا…» یعنی بخدا قسم تمیز کرده میشوید. بخدا قسم خالص و پاک میشوید بخدا قسم غربال میشوید همچنانکه دانههای غیر گندم از گندم در موقع غربال کردن جدا میگردد.امامصادق شبیه این حدیث را روایت کرده و فرمودند: تعداد کمی از شما همراه قائم (ع) باقی میماند.
حال سوال این است که چرا باید در حکومت امام عصر اینقدر غربال گری بشود، دلیل عمده آن این است که آن دوره دیگر دوره نفاق نیست و یکی از مسئولیتهای امام عصر این است که نفاق را از بین ببرد.
لذا آن ۳۱۳ نفر (که در مورد تعداد آن بحث خواهیم کرد) یکی از خصوصیاتشان این است که نفاق ندارند. آنها باید مسئولانی باشند که برای این حکومت جهانی خطا و اشتباهی نداشته باشند.
امیرالمومنین عادل بود و مجاری عدالت را مسلماً میشناخت اما مشکل حکومت او این بود که مردم پذیرش عدالت نداشتند به همین دلیل جنگهای جمل و صفین و نهروان به راه افتاد.
ما باید از نظر رشد و کمال به تعالی برسیم چراکه در روایت داریم که مردمان زمان ظهور از نظر کمال عقل در حد کمال هستند. این مسئله با آزمونها اتفاق میافتد. ثابت قدمها در دوران غیبت امام عصر اندک هستند.
امام زین العابدین میفرماید «أَنَّ لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا أَطْوَلُ مِنَ اَلْأُخْرَی أَمَّا اَلْأُولَی فَسِتَّةُ أَیَّامٍ أَوْ سِتَّةُ أَشْهُرٍ أَوْ سِتُّ سِنِینَ وَ أَمَّا اَلْأُخْرَی فَیَطُولُ أَمَدُهَا حَتَّی یَرْجِعَ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ أَکْثَرُ مَنْ یَقُولُ بِهِ فَلاَ یَثْبُتُ عَلَیْهِ إِلاَّ مَنْ قَوِیَ یَقِینُهُ وَ صَحَّتْمَعْرِفَتُهُ وَ لَمْ یَجِدْ فِی نَفْسِهِ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْنَا وَ سَلَّمَ لَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ».
یعنی براستی برای قائم از ما دو غیبت است که یکی از دیگری درازتر است اولی شش روز یا شش ماه یا شش سال است و دیگری طول کشد تا بیشتر قائلین بآن از آن برگردند و بر آن ثابت نماند مگر کسی که یقین او قوی و معرفتش درست باشد و در دلش گرفت و گیری نباشد از آنچه ما حکم میکنیم و تسلیم ما اهل بیت باشد.
میفرماید ثابت قدم کسی است که یقین داشته باشد. لذا شما اگر میخواهید در وادی ایمان وارد شوید باید علم و معرفت یقینی داشته باشید.
ارسال نظر