گنبد طلایی بارگاه و مدفن بانوی محشر، چون خورشیدی است که بر کویر دلهای مشتاقان بسیاری می تابد، شیفتگان بسیاری که دوست دارند پروانه باشند تا در میان پنجره های فولاد ضریح لانه گزینند وبگریند
گنبد طلایی و بارگاه و مدفن بانوی محشر، چون خورشیدی است که بر کویر دلهای مشتاقان بسیاری می تابد، شیفتگان بسیاری که در اندیشه بلند پروازیهایشان دوست دارند پروانهای باشند تا در میان پنجرههای فولادین ضریح مطهر ره یابند و آنجا لانهای گزینند برای همیشه، بمانند و بگریند
به گزارش تیتر عاشورا، ۲۳ ربیع الاول سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم است و به همین مناسبت مهدی توکلیان عکاس و روزنامه نگار یادداشتی در این باره نوشته است.
روزی؛ از میان امواج دریای غم و اندوه، گوهر امید و آرزو سر برآورد و مرا به تکاپو وادار کرد.گویی، بوی امید به مشام میرسید و دل را بشارت یک هوای لطیف و یک آسمان صاف میداد.با همه چیز و همه کس، راز و نیاز، نشاید و دل آرام نباید. آن گاه که نور طلایی گنبد حرم، چشمان خسته ام را نوازش میداد، آهنگهای دردناک دل مُرد و افقی روشن از زیر ابرهای سیاه دلم بیرون آمد.
آن روز، چون آتشی که میل به خاشاک داشت، عشق زیارت مرا به سوی حریمی میکشاند، که خواسته یا ناخواسته از علایق پست مادی فراریم میداد.و آن لحظه یافتم که خدای مهربان، چشم لطف از حال زارم مپوشانده و روی لطف و عنایت از گرفتاری چون من متابیده است.میخواستم از غم زمانه برهم، گویی در وادی وصل حق گام بر میداشتم.
مرا فرموده بودند که برای ورود باید از درب خلوص آمد و ریا را در پشت دیوارهای آن حرم رها نمود، بی ادب، قدم در آستان صحن مگذارم و بر سینه سینا آرام قدم بردارم. براستی باید دَلق ریا را کند و برای ورود از همگان جز او و خدای او دل برید.
شده است که دلت پر از ناله باشد و ظاهرت خالی از جوش و من آن روز چنین بودم، لبریز از حرف امّا از گفتار خاموش.حرف بسیار داشتم، اما رخصت و اجازهی گفتار نمییافتم، گویی، بر سر هزاران اسرار دلم سَر پوشانده بودم و خاموش خاموش بر اندیشه شکارگاه غریب دنیا بودم، که چگونه بر دام آن صیاد افتاده بودم. و چرا تاکنون دل بر خرابهای بستهام که دنیایی از معاصی و گناه را بر کوله بارم افزون نموده است و مرا خانه زاد محنت، اندوه و ماتم کرده است. یادم آمد، که بنای خاک بر آب است و آب بر باد و بیچاره من که اعتماد بر خاک سست بنیاد کرده بودم و غافل از آنکه در همین خاک مدفن مولایی است که از فرش درگهش، بسیط خاک در عرش افتخار میکند.
از ازل، از همان زمان که بنای فراق گذاشته شد فلک سه فاطمه را مبتلای فراق نمود و صاحب این بنای آسمانی، بانویی است که در فراق و آتش هجران برادر و انتظار هوای وصل برادر غریب خویش شرارهای بر جسم مبارکش افتاد و حزینه مضطر و علیله ی تبدار را یک هفته و ده روز در بستر بیماری در سرزمین قم نهاد و ندیده روی سلطان غریب در آرزوی دیدار جان سپرد و ساکنان شهر، در سرزمین نورانی قم او را در ماتم و سختی به خاک سپردند و امروزه بارگاه هزاران عاشق زیارت و ولایت است.
گویی، از راه دور آمده بودم و غرق نیاز، نشاید و نباید که با دست خالی از حرم میرفتم و میدانستم گدا هرگز از درگاه سلطانی نمیرود، چرا که آئین گدایی بر استغنای سلطان نهادهاند و باید آنقدر، حلقه درب را کوبید تا صاحب خانه نظری سازد.و در آن حال و هوا بودم که صدای "لا اله الا الله" عدهای سیه پوش مرا اشارت داد که عالم همه باطل است و غم عالم هم باطل، آن گاه که آنان بدنبال تابوتی از چوب به حرم میرفتند، مرا آموختند که روزی باید از این دار غرور بار سفر بست. و در برابر آن همه احسان الهی که خداوند روزیم نموده بود، چند صباحی را مقیم کعبهی کوی کریم اهل بیت (ع) باشم شرمنده بودم و با خدای خود میگفتم: امان از لحظههای غفلت بسیاری که شاهدم، هستی و میبینی ام مرا و من در حال و هوای معصیت و گناه و….
در حرم "گل باغ رسول"، "انسان از همه ما سوی"، سواست
و نام آن "دوای دلهای سوخته" "برای هر بی نوا"، نواست
آن روز، از دریای وحشتناک معاصی ام به ناخدای دلهای غرق شده در معصیت، پناه آورده بودم و میخواستم از آن دریای طوفانی به ساحلی برسم و برای رهایی، بدنبال جرعه آبی شفابخش آمده بودم. فکر آن همه پستی و مستی، آزارم میداد، گویی، سرمایهام جز ذّلت و خواری نبود و سروشی جز غفلت و فراموشی نداشتم؛ اما، میدانستم با کریمان کارها دشوار نیست. همین یاد، خاطر غمدیده ام را شاد میکرد. حیران بودم، علّتش را نمییافتم، اما جان میخواست از بدن بیرون رود.
برگ بر خاک افتادهای بودم که از قله سرسبز ولایت، جدا مانده بودم و هراس از این جدایی مرا به سوی حرم کشانده بود، مانند برگ بر خاک افتادهای بودم که جز، دل، هیچکس از من مپرسیده بود که چرا از آن قله سرسبز جدا مانده بودم. در رنج روز افزون بودم و دائم بیم آن داشتم و دارم که اگر، "حبیبه ی حق" چارهی دردم نکند و کارم ز درمان بگذرد چه باید کنم. هر زمان که فکر عمر میکردم و یاد بهارهای گذشته ی از عمرم، شعله آهم در میآمد و میخواست دامن سپهر را بسوزاند روانه ی حریم دخت موسی بن جعفر (ع) میگشتم.
چه شبهای مهتابی بسیاری که تا صبح با چشمان پر آب، در آن بارگاه عرش آهنگ و رواق سیمین رنگ بودهام و همدم آن شبهایم ناله بوده است و بادهام خون دل و مطرب بزمم، سوز و گداز و فغان،
صبحها را در محنت شبهای توسل گذراندهام و ظهرها را در ماتم اندیشه آنکه "آفتاب برج طهارت" عنایتم نکند. عصرها در غم گذشت زمان و شامهای زیادی در اضطراب فرداهای عمرم و تنهایی شبهای تاریک قبرم، و هرگاه از پریشان خاطری و فکر خطاها و معاصی ام دل به سودایی میدادم، به ایوان بزرگ حرم میرفتم و سر بر زانو مینهادم و آن گاه که میخواستم رخ بر آتش دهم و تن بر تاب، اقرار به گناه در تکه جنت فردوس روی زمین خود را آرام مینمودم.هرگاه، در صحن آینه، دیدگانم بر آینههای در هم رفته میافتاد، از خود بیزار میشدم و دل مجروحم را روانه صحن میکردم، به قصد میهمانی میرفتم و نمیدانستم دعوت شده بودم یا نه؟ صد حیف، که آینه دلم بی حاصل بزنگ افتاده بود و هزاران حیف که تا آن زمان از گلشن زیارت ریحانه رسول و علی (ع) گلی نچیده بودم.
امّا، کنون دل بر این خوش کردهام که من پا برهنه بگیتی، گدای کوی دخت زهرای اطهرم و روی بر سرای کریمهای نهادهام از خاندان ولایت، با دست گدایی به سوی بانویی دراز نمودهام که اُخت سلطان غریب طوس است. دانستهام که یک نفس بی یاد بی بی (ع) زندگانی مشکل است و مشکل تر از آن بی حدیث لعل بی بی، شیرین بیانی نمودن. براستی زندگی به غیر شرح عشق اهل بیت (ع) گنجایش ندارد و بی یاد آنان زندگانی در هر دو عالم مشکل است و جانکاه. دنیا را شاید که هر چند نشاید، اما آخرت بدون شفاعت اهل بیت (ع) و شفیعه ی روز جزا خسرانی است جبران ناپذیر.
براستی، یاد حضرت، مونس شب تار دل عاشقان بسیاری است، آنان که آرزو دارند چون کبوتران حرم مقیم آن کوی شوند و دائم بر طواف گنبد طلایی و زرین حرم مشغول.بسیارند، که آرزو دارند پیش نور شمع زیارت حضرت به پرواز درآیند؛ پر زنند، تا بسوزند و در سوختن از پروانه ارشاد گرفتهاند، میخواهند چنین بسوزند که هرگز اثری از آتش و خاکسترشان نماند. آنان، کف حاجات به درگاهی برآوردهاند که آستان عزیزش برای آنان آسمانی است از رحمت، لطف عنایت و شفاعت.وصف نعمتهای بی شمار کریمهی اهل بیت (ع) را آرایش بیان خود کردهاند و قوت زبان.
براستی؛ که حرمها، حرمت دارند، و حرم بنت پیامبر، حرمی است که کعبهی عشق است و بر روی همگان باز و باید حرمتش را پاس داشت. حرم زیب گلستان آل طه، زیباترین محفل روحانی زمینیان و آسمانیان است. عشق بازان همگان گلچین گلستان زیارت این حریمند، عاشقان در درگاه فاطمهی معصومه (ع) با دست و پایند، عارفان، بر خوان احسان بی بی ریزه خوارند، ستارگان و سیارگان ایوان حرم، گل چینند. مهر و ماه شمع فانوس شبستانهای این حرمند.و راست گفتهاند و گویی دُر سفته اند که زائران این کوی چون بحرهای لب تشنه ابر نسیان اند.
صداهای درهم پیچیده زائران، توأم با نغمههای ملکوتیِ قرائت قرآن، الحان موذون مؤذن، صدای توسل، التماس و… مشام جان را به ذکر و فکر رب معطّر میسازد.همگان در بارگاه خواهر امام غریب، غریبانه از درگاه غافر الخطایا، عفو گناهان میطلبند و غفران ذنوب و گناهان مسئلت دارند، میخواهند شرح دل چاک خویش کنند و چونان نی هر لحظه نالانند، گویی دل و دهان را وقف ثنای نوگل ریاض پیمبرنموده اند. نام و یاد بانوی محشر شمع محفل افروز عاشقان بسیاری است که پروانگان آن محفل اند و گشتن بر گرد عاشقان و شیعیانی چنین کار چو منی رو سیاه. بر قبله اهل وفا عدهای با موی سفید آمدهاند و از رو سیاهی خود میگویند، غرق معصیت اند و به امید عنایت آمدهاند و ندای همگان "اغفر لنا المعاصی" است. براستی ما بندگان ذلیل در محضر آن خالق جلیل، نباید ندائی جز "یا سامع الدعا" و "یا ساتر العیوب" و "یا غافر الذنوب" سر دهیم.
در حرم، همگان چون صیدی میمانند که رضا به قضای بلند اختر آسمان استجابت دادهاند، به آن امید، که طوق نوکری از گردنهایشان باز نشود.در حریم زیارت چون بلبلان بال سوخته ز آتش گل میسوزند و با مراد خویش راز و نیاز میکنند، اشک ندامت میریزند، یا رحمان و یا رحیم سر میدهند و چونان ماهی شناور در سرشک گشتهاند و در میان آب بریانی معاصی بسیار خویش اند. حال خود را نمیدانند، صبر از دلهاشان رفته و هوش از سرها، گویی جان ز تن و خواب از دیدگانشان پرواز کرده است. با غسل زیارت آمدهاند که مقدمهای باشد برای غسل و طهارت دلهاشان، چرا که میدانند روضه پناه اهل ایمان و محبوبه داور، برای مردمان پاک سیرت است و طاهر. چه بسیارند، قوم شوریده حالی که از نژادهای گوناگون و با زبانهای مختلف اما متحدّ وصف شوریده حالی خود میگویند.و به راستی چه زیباست مهر زهرهی آسمان هفتم ولایت، چون عکس بر آینه، که بر سینه تمامی زائران عیان است. آنان زائران عشق اند و جز حرم دوست جایی نمیروند، کجا را دارند که بروند؟ جز حرم او که خواهر ولی خدا و دخت ولی الله است. آنان میخواهند بر بال کبوتران حرم سوار شوند و چونان به پرواز درآیند و به راحتی آنان بر فراز آسمان آبی حرم پرواز کنند.
براستی که گنبد طلایی و زرین بارگاه و مدفن بانوی محشر، چون خورشیدی است که بر کویر دلهای مشتاقان بسیاری می تابد، شیفتگان بسیاری که در اندیشه بلند پروازیهایشان دوست دارند پروانهای باشند تا در میان پنجرههای فولادین ضریح مطهر ره یابند و آنجا لانهای گزینند برای همیشه، بمانند و بگریند، پروانهای شوند تا بر دیگران نیایند و بر دستان خشکیده و چروکیده مردان و زنان زائر بوسه زنند و آن گاه که دستان کودکانهای را بر ضریح مطهّر احساس نمودند، ببوسند. دلهاشان میخواهد پروانهای باشد تا با پرهایشان، اشک چشمان زائران را پاک کنند. زائران آن بارگاه غرق نور، همزبان و همدم همه اسم صاحب خانه را بر لب دارند و چون رشته شمعی همه یه یک جا جمع گردیده و دلسوزانه او را میخوانند و فقط از او میخواهند که شایسته خواستن و خواندن است.
چه بسیارند زائران پاک دل و روشن ضمیری که میخواهند چون پروانه، شبهای جمعه در میان گلدانهای بالای ضریح مطهر بمانند تا زائر غریبی که غریبانه و ناشناس به زیارت میآید را زیارت کنند و از بالای همان گلدانها بر زیر قدوم مبارکشان جان سپارند. باید خوشحال بود که غمهای بسیاری بر دل است و باید دانست که بر هر دلی غم دوست جا نکند و هر صدفی لیاقت گهر شدن را ندارد.افسوس که ظاهربینان بسیاری قم را حزن انگیز میدانند و ملال آور، اما مبادا که با آنان هم عقیده شوی و باید بدانی که مردم با خلوص و یقین، عاشقان و عارفان ولایت، قم را قرین روح و ریحان میدانند و فضایش را فضای غم زدای و غفران آفرین و به حق که:
این درگه به فردوس برین دارد ناز سایند به ساحتش شهان روی نیاز
امروز متاب روی از آن تا فردا درهای بهشت بر رُخت گردد باز
و شاید شایسته باشد خاتمت این مقال با جملاتی خطاب به "بانوی کرامت": ای مهربانتر از باران! یا فاطمه معصومه علیها السلام! اگر چون بلبلان از درد هجر خویش ننالم و زبان نگشایم چه سازم؟!ای گوهر مدفون در قم! در قم بودن و به یاد شما نبودن، جیره خوار سفره کرم و احسان شما بودن و بر خود نبالیدن ستم است، در حریم شما بودن و در پوست خود گنجیدن هم ستم دیگر. بارها و سالها به شادی کبوتران کهنه بنای آسمانی شما، حسرت خوردهام و آرزو داشتهام که چون کبوتران بر دور قبّه منوّر شما طواف نمایم. ای شفیعه ی روز محشر! قسم به کبوتران حرم به آنان که نظاره گر گفتگوهای حزین من بودهاند به آنان که حدیث دردناک و خاطر اندوهگین مرا شنیدهاند، به هیچ التجا و پناهگاهی جز این بارگاه منوّر پناه نخواهم برد. ای خواهر سلطان دین! بسیار عهد و توبه خود شکستهام و روی سخن گفتن نداشتهام و من چون شمع با زبان آتشین، حکایت غفلتها و خطاهایم را برای کبوتران حرم گفتهام، کبوترانی که سوز گریههای شبانه و تنهایی ام را نگاه کردهاند. ای کریمه اهل بیت علیهم السلام! دلم میخواهد، جواب سلامهایم را بشنوم، اما می دانم که محرم نیستم و این ضایعات عمر است که انسان جیره خوار کریمهای باشد و جواب سلام از سیّده ی خود نشنود.
یا فاطمه معصومه علیهاالسلام! دلم میخواهد آن هنگام که انار سرخ غروب جمعه، در حوصلهی روز می ترکد، روزیم باشد تا در ایوان مقدس حرم شما بغض من هم بترکد و آنجا در غربت و غریبی، منتقم خون پهلویِ مادر غریب شما بگریم. یا اخت الرضا علیه السلام! از همان زمان که بر فراز تربت مطهّر شما سقفی از بوریا گسترده بود و برادر شما زیارت این حرم را معادل جنت خواند، دانستم که هیچکس بدون عنایت شما به زیارت مشرف نمیگردد، پس سعادت و عنایت خویش از من مگیر و روزی زیارت با معرفت بر من قرار ده. و ای بانوی کرامت! کی توانم از خجالت سر بالا گیرم، مگر ابر رحمت شما شستشوی منِ گنهکار کند.
یا فاطمه المعصومه اشفعی لی فی الجنه فانّ لک عندالله شأنا من الشأن
ارسال نظر