عامل اصلی دشمنی با پیامبر اسلام از نظر علیرضا پناهیان

پناهیان گفت: چرا ظهور پیامبر و حضور دین، موجب جنگ و درگیری می‌شود؟ علت فرعی‌اش منفعت‌طلبی کسانی است که به ظلم و غارت خو کرده‌ و بر مردم مسلط شده‌اند، اما علّت اصلی‌اش خبث باطن افرادی است که به پیامبر و مؤمنین کینه پیدا می‌‌کنند.

به گزارش عاشورا نیوز به نقل از  خبرگزاری فارس، حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان استاد حوزه و دانشگاه در محفل هفتگی هیأت‌های دانشجویی استان تهران که یکشنبه‌ شب‌ها در فاطمیه بزرگ تهران، واقع در شمال پارک لاله برگزار می‌شود، به تحلیل تاریخ صدر اسلام و نحوه بهره‌گیری صحیح از آن برای مسائل روز جامعه پرداخت که در ادامه گزیده‌ای از نهمین جلسه مبحث تاریخی تحلیلی صدر اسلام را می‌خوانید:   

آرامش ناشی از «تعادلِ ظالم و مظلوم در جامعه» با عدالت مطلوب دین خیلی فرق می‌کند

همان‌طور که در جلسات قبل بیان شد، بعثت‌ رسول‌خدا (ص) در جامعه‌ای ظهور و بروز پیدا کرد که اگر مردم می‌خواستند حرف ایشان را بپذیرند باید خیلی دردسر به خودشان می‌دادند. در چنین شرایطی که از یک سو فقرا و ثروتمندان در کنار هم به یک تعادل رسیده‌اند و از سوی دیگر ثروتمندها هم با توافق‌هایی که باهم دارند به یک تعادل رسیده‌اند، یک پیامبر مبعوث می‌شود و می‌گوید «این تعادل قابل قبول نیست» چون این تعادل با آن عدالت مطلوب اولیاء خدا خیلی فرق می‌کند.

با تعادلی که در جامعه مکه برقرار شده بود، یک آرامش نسبی‌ در جامعه برقرار بود. رسول‌خدا (ص) می‌خواست این آرامش نسبی را به‌هم بزند، چرا؟ چون این آرامش نسبی اولاً پایدار نیست، ثانیاً همه فوائد آرامش مطلق را ندارد و جامعه را به اوج عدالت نمی‌رساند. برای همین است که می‌بینید رسول‌خدا (ص) بر خلاف مسیر معمولی جامعه حرکت می‌کند و منازعاتی در جامعه شکل می‌گیرد.

دو عامل مهم جنگ و دشمنی با پیامبر (ص)

پیامبر اکرم (ص) در چنین شرایط و فضایی مبعوث شده است و می‌خواهد یک نظام اجتماعی جدید را ایجاد کند. طبیعتاً وقتی ایشان بخواهد ساختار قبلی را تغییر بدهد اتفاقاتی می‌افتد، یکی از اتفاق‌ها این است که دشمنی، جنگ و درگیری پیش می‌آید. چه کسانی درگیری‌ها و جنگ‌ها را رقم می‌زنند و چه عواملی برای مقابله با پیامبر وجود دارد؟ دوتا عامل بسیار مهم وجود دارد:

عامل اول که مشهور است و همه ما می‌توانیم آن را حدس بزنیم، کسانی هستند که می‌خواهند ظلم کنند و در آن فضای تعادلی به طغیان‌گری و غارتِ‌ دیگران خو کرده‌اند. آنها می‌بینند که یک پیامبر و یک انسان برگزیده‌ آمده است که می‌خواهد نظام اجتماعی آنها را به‌هم بریزد. ابوجهل‌ها این موضوع را برنمی‌تابند و مقاومت می‌کنند. منفعت‌گرایانی وجود دارند که در مقابل رسول‌خدا (ص) می‌ایستند. پیامبر اکرم (ص) می‌خواهد در جامعه‌ای که به نوعی تعادل رسیده و مردم فقیر علیه ثروتمندها و طواغیت شورش نمی‌کنند، با برقراری عدالت، الگوی اجتماعی دیگری را پیاده کند. کسانی که در آن ساختار اجتماعی مسلط هستند، مقاومت می‌کنند. این یک عامل بود ولی این پاسخ اصلی نیست، چون همه مشکل پیامبر این نیست.

عامل اصلی دشمنی با پیامبر «خبث باطن» کسانی است که حتی برخلاف منافع‌شان با پیامبر می‌جنگند

طبیعتاً منفعت طواغیت اقتضا می‌کند که در مقابل این رسولِ عدالت‌گرا و آزادی‌گستر بایستند، ولی این همه ماجرا نیست. یک مشکل دیگر هم وجود دارد که باید به آن نگاه کرد و آن‌هم خبث باطب برخی افراد است که باعث می‌شود حتی برخلاف منفعت‌گرایی خودشان با پیامبر (ص) مخالفت کنند.

عدالت‌گستری و آزادی‌گستری و این نگاه بسیار عمیق انسانی، لطافت روحی، نورانیت و صفای باطنِ بسیار بالایی می‌خواهد. این‌مقدار نوع‌دوستی، مردم‌گرایی و عاطفه‌ورزی برای انسان‌ها که باعث همراهی با پیامبر بشود، خیلی نادر است. پیامبرها اهداف فوق‌العاده مهمی دارند که اکثر انسان‌ها آن را درک نمی‌کنند. آدم‌ها معمولاً خودخواه هستند لذا حاضر نیستند خود را برای دیگران به دردسر بیندازند.

یکی از عالمان بزرگوار معاصر در لحظات آخر عمرش که داشت از دنیا می‌رفت گریه می‌کرد، گفتند شما از چه چیزی ناراحت هستید؟ ایشان گفت: اگر خدا از من سؤال کند که «چرا مردم ژاپن را با من آشنا نکردی» چه جوابی بدهم؟ پا به‌پای رسولان آمدن، طهارت و صفای باطن ویژه‌ای می‌خواهد. وقتی یک آدم بی‌گناه را به ناحق شلاق بزنند، طبیعتاً هرکسی یک‌ذره وجدان داشته باشد دلش می‌سوزد و می‌خواهد او را نجات بدهد، ولی پیامبرها برای ظلم‌های کوچک هم غصه مردم را می‌خورند و می‌خواهند مردم را نجات بدهند و آنها را به اوج برسانند، لذا در جامعه‌ای که با ظلم خو کرده و مردم ضرورتی برای تغییر احساس نمی‌کنند، کار پیامبر سخت می‌شود.

اگر دنبال نجات همه مردم از گمراهی نباشیم از نظر صفای باطن با پیامبر (ص) تناسب روحی نخواهیم داشت

«احساس ضرورت برای نجات و رسیدن به اوج آزادی» در بستر ظهور پیامبر اکرم (ص)، نکته خیلی مهمی است و این عامل درباره ظهور امام‌زمان (عج) هم وجود دارد. یکی از یاران امام صادق‌‌ (ع) به نام عمار ساباطی از آن حضرت پرسید: فضیلت عبادت ما در زمان دولت باطل و غربت امام بیشتر است یا در زمان حکومت امام و ظهور دولت حق؟ امام صادق (ع) توضیح دادند که فضیلت عبادت در زمانی که امام حق در غربت است و دولت باطل بر امور مسلط است بیشتر است «عِبَادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَفْضَل‌».

عمار ساباطی با شنیدن جواب امام صادق (ع) دوباره پرسید: پس چرا باید دعا کنیم که حق ظهور کند و ما از اصحاب امام موعود باشیم؟ امام صادق‌‌ (ع) فرمود: آیا دوست نداری حق و عدالت آشکار بشود، معصیت خدا انجام نشود و حدود الهی برپا بشود و حق به حق‌دار برسد... «سُبْحَانَ اللَّهِ أَمَا تُحِبُّونَ أَنْ یُظْهِرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِی الْبِلَادِ وَ یُحْسِنَ حَالَ عَامَّةِ النَّاسِ وَ یَجْمَعَ اللَّهُ الْکَلِمَةَ وَ یُؤَلِّفَ بَیْنَ الْقُلُوبِ الْمُخْتَلِفَةِ ؛ کافی، ج۱، ص۳۳۳) این خواسته برجسته، لطافت روحی زیادی می‌خواهد درحالی‌که اکثر مردم به اینکه خدا روزی‌شان را بدهد قانع هستند و برای چنین موضوعی به درگاه خدا اشک نمی‌ریزند.

نکته دیگری که امام صادق (ع) می‌فرماید این است که آیا دوست نداری اوضاع عموم مردم خوب بشود و خداوند آنها را در مسیر حق متحد کند و دل‌های‌شان را به‌هم پیوند بزند؟ اگر دوست نداشته باشیم که مردم از گمراهی بیرون بیایند و همه بر محور حق، متحد و همدل بشوند آن‌وقت از نظر صفای باطن با پیامبر اکرم (ص) تناسب روحی نخواهیم داشت. شاید ما آن‌قدر صفای باطن داشته باشیم که گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، ولی آن‌قدر صفای باطن نداشته باشیم که دنبال نجات بشریت باشیم.

برای اینکه نسبت به رسالت‌ پیامبر، احساس ضرورت کنیم باید صفای باطن بالایی داشته باشیم

اگر ما برای رسالت‌های پیامبر (ص) احساس ضرورت نکنیم، یعنی آن لطافت روحی و صفای باطن بالا را نداریم. اگر قلب‌مان قسی بود، نسبت به پیغمبر (ص) بغض هم پیدا می‌کردیم، یا اینکه در جنگ‌ها خودمان را کنار می‌کشیدیم و جزء منافقین مدینه می‌شدیم و بعد هم یک روزی جلوی پیغمبر (ص) یا امیرالمؤمنین (ع) می‌ایستادیم.

الان هم اگر برای ظهور احساس ضرورت نمی‌کنیم، به‌خاطر این است که آن قلب لطیف را نداریم، باید قلب ما برای سعادت همه انسان‌ها التهاب داشته باشد. اگر صفای باطن ما کم‌ باشد-خدای نکرده- ممکن است به‌تدریج به امام‌زمان (عج) هم بغض پیدا کنیم.

خبث باطن دشمن به او انگیزه می‌هد که پیامبر و مؤمنین را بُکُشد؛ لذا پیامبر چاره‌ای جز دفاع و جنگ ندارد

یک مسئله‌ای وجود دارد به نام «خبث باطن»؛ اگر خبث باطن ایجاد بشود حتی ممکن است کسی که جزء طواغیت هم نیست بلکه جزء مستضعفین است، نسبت به پیامبر و مؤمنین کینه پیدا ‌کند، آن‌وقت درگیری عمیق و جدی می‌شود. جنس کار پیامبران به لطافت بسیار زیاد نیاز دارد و این لطافت روحی در همه نیست. ممکن است شما این لطافت روحی را به عنوان یکی از برجسته‌ترین آثار ایمان ذکر کنید، یا اسمش را «رقّت قلب» بگذارید.

قرآن می‌فرماید: قلب‌ بعضی‌ها از سنگ هم سخت‌تر است «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» (بقره،74). آن‌وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ درگیری و بزن و بُکُش؛ به حدی که می‌خواهد پیغمبر (ص) را بُکُشد! در چنین وضعیتی پیامبر (ص) که یک عده مسلمان مظلوم را هم دور خودش جمع کرده است باید چه کار کند؟ آیا راه حلّی غیر از جنگ وجود دارد؟ همه ما می‌خواهیم رسول‌خدا (ص) پیامبر صلح باشد ولی آیا دشمن به دادن فحش و دشنام اکتفا می‌کند؟! نه؛ خبث باطن در او انگیزه ایجاد می‌کند که پیامبر و اطرافیان او را بُکُشد. لذا پیامبر باید مقاومت کند و از خودش و مسلمانان دفاع کند؛ به همین خاطر جنگ می‌شود.

وقتی پیامبر بیاید، لطافت و زیبایی بروز می‌دهد و زشتی‌ها و خباثت‌ها رسوا می‌شوند

یک قاعده‌ای در عالم وجود دارد؛ وقتی یک لطافت و صفای باطنی ظهور کرد، خباثت‌ها هم ظهور می‌کنند. اگرچه در مثل مناقشه نیست، ولی می‌توان این‌طور مثال زد که وقتی خورشید به غنچه گلی می‌تابد بوی عطر آن در فضا پخش می‌شود. اما وقتی آفتاب به یک مُردار می‌تابد بوی تعفنش فضا را پر می‌کند. متاسفانه بعضی‌ها نمی‌خواهند بپذیرند و این را انکار می‌کنند که با حضور دین در یک جامعه، جنگ اجتناب‌ناپذیر است. البته دین برای صلح و محبت آمده است اما با این کینه‌ها چه باید کرد که باعث شروع جنگ‌های جدید می‌شود؟

امام سجاد‌‌ (ع) می‌فرماید: ما اهل‌بیت (ع) داستان‌های جنگ‌های پیامبر (ص) را مانند سوره‌های قرآن به فرزندان‌مان یاد می‌دهیم «کُنّا نُعَلِّمِ مَغازِیَ النَّبِیِّ (صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه) وَ سَرایاهُ کَما نُعَلِّمَ السورةَ مِنَ القُرآن» (البدایة و النهایة، ج2، ص242). آمدن یک پیامبر در جامعه به دو علت موجب جنگ می‌شود، یک: «منافع ظالمان» که این علّت فرعی است، دو: «خبث باطن» چون وقتی پیامبر دارد لطافت و نور و زیبایی بروز می‌دهد در واقع دارد زشتی‌ها را رسوا می‌کند. اگر خوب‌ها با خوبی‌های خود، زشتی را رسوا هم نکنند و پرده‌پوشی کنند، آن زشتی بالاخره یک‌روزی بروز می‌کند و آدم‌های خوب را می‌کُشد. انسان این‌گونه است. ما می‌خواهیم جنگ و دشمنی را کنار بگذاریم و همیشه از دوستی، صلح، صفا و محبت حرف بزنیم اما با خبث باطن چه باید کرد؟

چرا منفعت‌طلبیِ ظالمان علت فرعیِ جنگیدن با پیامبر است نه علت اصلی؟

قبل از پرداختن به راه مقابله با این خبث باطن، به این سؤال پاسخ بدهیم که چرا منفعت‌طلبی ظالمان علت فرعی جنگ آنها با پیامبران است و علت اصلی خبث باطن است؟ انگیزه کسی که منفعت‌طلب است یعنی تیپ طاغوتی دارد، برای جنگیدن با پیامبر ضعیف‌تر از کسی است که خبث باطن دارد. آدم منفعت‌طلب زورگو،‌ بعضی وقت‌ها نسبت به کسی که خبث باطن دارد کمتر با پیامبر می‌جنگد. منفعت‌طلب‌ها بعضی وقت‌ها نمی‌جنگند و می‌گویند: وقتی می‌توانیم همراه بشویم و یک‌چیزی به‌دست بیاوریم، نیازی به جنگ نیست. لذا برخی افراد، از خارج مکه آمدند تا به پیامبر اکرم (ص) ایمان بیاورند چون می‌دانستند آن حضرت موفق خواهد شد و هر کسی به او ایمان بیاورد نانش در روغن خواهد بود.

البته معلوم است که ظالم بودن و طاغوت بودن، عاملی برای جنگیدن با پیامبر (ص) می‌شود ولی از یک حدی به بعد، ممکن است آن فرد ظالم، دشمنیِ خود را پنهان کرده و شروع به زیرآبی رفتن کند! عبدالله‌بن‌اُبَیّ یکی از طاغوت‌ها و منفعت‌طلب‌های برجسته مدینه بود که با پیامبر (ص) کنار آمد چون دید منفعتش در کنار آمدن است، هرچند بعداً به جامعه اسلامی ضربه وارد کرد. نمی‌خواهم بگویم که این افراد ظالم، خبث باطن ندارند ولی اگر از حیث منفعت‌طلبی به اینها نگاه کنید می‌بینید که اینها لزوماً نمی‌جنگند، وقتی که ببینند دارند مغلوب می‌شوند، ممکن است بگویند «دیگر نمی‌شود کاری‌ کرد، پس باید با پیامبر کنار بیاییم!»

مثلاً ببینید ابوسفیان چطوری مسلمان شد؟ او دید منفعتش در این است که مسلمان بشود. اما بعضی‌ها که خبث باطن دارند، صریحاً منافع خودشان را کنار می‌گذارند و با پیامبر و امام می‌جنگند؛ مثل خوارج! لااقل مثل معاویه اهل معامله باشید و منفعت دو روزه دنیای خودتان را ببینید! خبث باطن این افراد به قدری زیاد است که آنها را کور کرده به‌حدی که حاضرند در جهتِ دشمنی و مخالفت با پیامبر (ص) کشته بشوند. پس فقط منفعت‌طلبیِ طاغوتیان نیست که موجب مقابله با پیامبر می‌شود و چنین پدیده‌هایی هم در میان انسان‌ها وجود دارد.

یک قاعده‌ای در عالم هست: هرچقدر صفای باطن و نور حقیقت بروز کند، خبث باطن هم بروز می‌کند

حالا سراغ پیشنهادهایی برای مقابله با خبث باطن برویم؛ ما طهارت باطن رسول‌خدا (ص) و اولیاء خدا و دوستان اولیاء خدا را چگونه می‌فهمیم؟ از سر نوع‌دوستی، از مقدار آزادی و عدالتی که برای مردم می‌خواهند، از مقدار غصه‌ای که برای جوامع بشری دارند، از اینکه به حداقل منافع برای انسان‌ها راضی نیستند. فرق پیامبر با آدم‌های معمولی چیست؟ او برای ما خوشبختیِ بسیار زیاد می‌خواهد به‌قدری که خودمان این‌مقدار خوشبختی را برای خودمان نمی‌خواهیم. چرا اولیاء خدا غریب می‌مانند؟ چون آنها برای ما چیزهایی می‌خواهند که خودمان هم نمی‌خواهیم. طهارت نفس و صفای ‌باطن اولیاء خدا فوق‌العاده است.

وقتی شما به حرم اهل‌بیت (ع) می‌روید صفای باطن پیدا می‌کنید، حتی وقتی محل شهادت شهدای دفاع مقدس را می‌بینید منقلب می‌شوید. خیلی‌ از جوان‌ها وقتی آن بیابان‌ها را دیدند که ظاهراً چیزی هم در آنجا نیست، از نور مکان شهادت شهدا منقلب شدند. حالا تصور کنید وقتی یک کسی، خودِ رسول‌خدا (ص) را ببیند، چقدر باید نورانی و منقلب بشود؟ اگر کسی زمینه داشته باشد، با دیدن رسول‌خدا (ص) نورانی می‌شود. در جلسات قبل عرض کردیم که «موتور محرّک تاریخ اسلام، محبت پیغمبر (ص) بود» ولی اگر کسی زمینه‌اش را نداشته باشد چه می‌شود؟ نه‌تنها نورانی نمی‌شود بلکه خباثت باطنش رو می‌آید. یکی از قواعد عالم این است که همان‌قدری که صفای باطن و نور حقیقت بروز کند خبث باطن هم بروز می‌کند.

هرچه شما بهتر می‌شوید دشمن کینه‌توز‌تری پیدا می‌کنید که از سر خباثتش با شما دشمنی می‌کند

وقتی رسول‌خدا (ص) ظهور فرمودند، همان‌طور که یک‌عده‌ای نورانی‌تر شدند، یک عده‌ای هم کینه پیدا کردند، آن هم چه کینه‌‌ای! بعضی‌ها نسبت به امام‌زمان (عج) هم چنین کینه‌ای پیدا می‌کنند و به جنگ با آن حضرت بر می‌خیزند. طبق روایتی از امام باقر (ع) برخی از قاریان قرآن و فقها و عابدان به جنگ اصحاب امام‌زمان (عج) می‌روند و بعد هم حضرت دستور قتل آنها را می‌دهند «وَ یَسِیرُ إِلَى الْکُوفَةِ، فَیَخْرُجُ مِنْهَا سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفاً مِنَ الْبُتْرِیَّةِ، شَاکِینَ فِی السِّلَاحِ، قُرَّاءَ الْقُرْآنِ، فُقَهَاءَ فِی الدِّینِ، قَدْ قَرَحُوا جِبَاهَهُمْ، وَ شَمَّرُوا ثِیَابَهُمْ، وَ عَمَّهُمْ النِّفَاقُ، وَ کُلُّهُمْ یَقُولُونَ: یَا ابْنَ فَاطِمَةَ، ارْجِعْ لَا حَاجَةَ لَنَا فِیکَ. فَیَضَعُ السَّیْفَ فِیهِمْ عَلَى ظَهْرِ النَّجَفِ عَشِیَّةَ الْإِثْنَیْنِ مِنَ الْعَصْرِ إِلَى الْعِشَاءِ، فَیَقْتُلُهُم‌» (دلایل الامامه، طبری، ص456) چرا به‌جای صلح، صفا، محبت و گفت‌وگو، باید کار به جنگ و قتل کشیده بشود؟! چون برخی از مسائل، بدون جنگ حل نمی‌شود؛ این یک حقیقت است که در دین وجود دارد.

آیا به شما گفته‌اند که «هرچه شما بهتر می‌شوید دشمن کینه‌توز‌تری پیدا می‌کنید» شاید این را به شما نگفتند برای اینکه نترسید. ولی ما باید واقعیت را بگوییم؛ ما باید به همدیگر راست بگوییم. کسانی که قبلاً انگیزه‌ای نداشتند که شما را مسخره کنند وقتی دین‌دار می‌شوید، مسخره‌تان می‌کنند. اصلاً خیلی‌ها دین‌داریِ خودشان را پنهان می‌کنند برای اینکه مسخره نشوند. اینها کسانی هستند که مادر‌شان به آنها نگفته است که «پسرم! دختر! وقتی تو دین‌دار می‌شوی، طبیعتاً دشمن پیدا می‌کنی، دشمنی که از سر خباثتش بدون اینکه تو هیچ اشکالی داشته باشی با تو دشمن می‌شود.»

برخی در اثر سوءتفاهم با شما دشمن می‌شوند، قطعاً نمی‌شود همه را جذب کرد

البته ممکن است بعضی‌ها به خاطر سوءتفاهم با شما دشمن بشوند؛ اینها در اثر رفع این سوءتفاهم اصلاح می‌شوند. لذا هرکسی با ما دشمن شد باید به او مهلت بدهیم و سعی کنیم او را جذب کنیم، اما تا کجا؟ خداوند متعال در آغاز بعثت، سه سال به رسولش مهلت داد که در سکوت، پیامبری کند و ببیند چه کسانی اسلام و نبوت را می‌پذیرند. بعد از سه سال فرمود: دیگر هرکسی با تو دشمنی کرد مهم نیست، از مشرکین اعراض کن «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین‌» (حجر،94). جمله «أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین» تقریباً با جذب حداکثری مغایرت دارد؛ یعنی از یک عده‌ای ناامید باش، آنها را رها کن، با آنها مخالفت کن، اگر با آنها درگیر هم شدی مهم نیست. این‌طور نیست که بشود آنها را جذب کرد، تا بگویی بگذار ما روی‌شان کار ‌کنیم.

اگر شما آدم‌های خوبی هستید و نتوانستید یک عده‌ای را جذب کنید، ممکن است تقصیر شما باشد ولی لزوماً تقصیر شما نیست. اگر شما آدم خوبی باشید قطعاً نمی‌توانید همه را جذب کنید. کسی که می‌تواند همه را جذب کند دچار نفاق است؛ باید از او پرسید: «تو چطور خوب هستی که نفرتِ هیچ خبیثی را تحریک نکردی؟» گاهی از اوقات لازم نیست برای اینکه آدم‌ها از همدیگر بدشان بیاید، حتماً باهم دعوا کنند یا منافع همدیگر را زیر پا بگذارند، اصلاً همین‌طوری از هم بدشان می‌آید. این را چه‌کار می‌کنی؟ وقتی دین در جایی ظهور می‌کند، دعوا راه می‌اندازد، با این موضوع چه کار کنیم؟

قرآن برای مؤمنین شفاء و رحمت است، اما بر ظالمان چیزی جز خسران اضافه نمی‌کند

علت درگیری‌ها را در این آیه قرآن ببینید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً» (اسراء،۸۲) این قطعاتی از قرآن که نازل می‌کنیم، برای مؤمنین شفاء و رحمت است. قرآن شفاء است یعنی اگر مؤمن، یک عیب و خرابی هم داشته باشد با قرآن سالم می‌شود. قرآن رحمت است یعنی قرآن وجود مؤمن را برای خودش و دیگران سرشار از رحمت می‌کند. «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً» همین قرآن برای ظالمان چیزی جز خسران اضافه نمی‌کند. یعنی اگر قرآن نازل نشده بود آنها تا این اندازه آدم‌های بدی نمی‌شدند. اگر قرآن نازل نمی‌شد، مشرکین مکه این‌قدر آدم‌های بدی نمی‌شدند! آنها قبل از نزول قرآن، آدم‌های بهتری بودند.

طبق آیه فوق، خودِ قرآن بعضی‌ از آدم‌ها را خراب می‌کند. قریش بعد از نزول قرآن، دختر‌کُش شدند، قبلاً به دختر احترام می‌گذاشتند. قصه دفن دخترهای نوزاد، یک داستان دیگر است. این کار در جاهلیت، عمومیت نداشت، بلکه بعضی افراد در بعضی جاها این کار را می‌کردند، قریش مکه از این کارها نمی‌کردند، آنها نوعاً آدم‌هایی بودند که به تعبیر امروزی «باکلاس» تلقی می‌شدند، مثلاً سر ازدواج با حضرت خدیجه (س)-چون ایشان زن فهمیده‌ای بود- دعوا داشتند، آنها می‌فهمیدند که ارزش ایشان بالا است.

أمیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِه‌» (نهج البلاغه، صبحی‌صالح، ص373) قبل از اسلام و در دوران جاهلیت، اگر یک مردی دست روی زنی بلند می‌کرد و او را می‌زد، او و نسل او به خاطر این کار، سرزنش می‌شدند. اما بعد از اسلام ببینید دختران و اهل‌بیت پیغمبر (ص) را چطوری تازیانه می‌زدند! آن مردم قبلاً این‌قدر بد نبودند، بعداً بد شدند.

اگرچه دین باعث بروز بدی‌ها می‌شود و جنگ راه می‌افتد، ولی اگر دین نباشد اوضاع بدتر می‌شود

سؤال این است که وقتی دین، یک عده‌ای را بد می‌کند، آیا بهتر نیست دین نباشد که این اختلاف‌ها پیش نیاید؟ به این نکته توجه کنید که اگر دین نباشد آیا دشمنی‌ها و آدم‌کشی‌ها تمام می‌شود؟ گول ظاهر برخی از جوامع را که به تعادل رسیده‌اند نخورید. اگر دین نباشد، آدم‌ها بیشتر همدیگر را می‌کشند؛ در همین چند قرن اخیر، مگر جنگ‌های جهانی اول و دوم در قاره اروپا که این‌همه دم از آزادی می‌زنند اتفاق نیفتاد؟! الان هم اگر کوچک‌ترین بهانه‌ای پیش بیاید معلوم می‌شود چقدر درنده هستند.

طبیعتاً ما جنگ نمی‌خواهیم ولی این سؤال مطرح است که اگر دین قطعاً جنگ راه می‌اندازد، آیا نمی‌شود از دین صرف‌نظر کنیم؟ جوابش این است که اگر از دین صرف‌نظر کنیم، اوضاع بدتر می‌شود. اگر ما به پلورالیزم قائل بشویم یا بگوییم «هیچ دینی نباشد که در اثر دین، جنگی پدید بیاید» آیا جنگی پدید نمی‌آید؟ اتفاقاً خیلی بدترش هم پدید می‌آید! نمونه‌هایش را می‌توان در تاریخ دید. جنگ بین ظالم و مظلوم که همیشه بوده است، دین جنگ بین موجود خبیث و موجود طیب و طاهر را بیشتر شعله‌ور می‌کند.

جواب دیگری که باید برای این مسئله بدهیم این است که اگر دین حق در جهان غالب بشود و «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه‌» (توبه،33) تحقق پیدا بکند آن‌وقت با آمدن دین، جنگ رخ نمی‌دهد. در چه شرایطی با آمدن دین، خباثت‌ها نمی‌تواند باعث جنگ بشود؟ اگر با آمدن دین، فتح و نصرت خدا هم بیاید و اکثریت مردم پای دین بایستند، آن‌وقت خبیث‌ها نمی‌توانند هیچ غلطی بکنند «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی‌ دینِ اللَّهِ أَفْواجا» (نصر،1و2). بعد از ظهور امام‌زمان (عج) هم خبیث‌ها هستند ولی دیگر نمی‌توانند کاری بکنند. پس دین وقتی بیاید، دعوا درست می‌کند. چه‌کار کنیم که دین دعوا درست نکند؟ باید دین حق بر همه ادیان عالم غلبه پیدا کند، آن‌وقت دیگر دین، دعوا درست نمی‌کند و جهان در صلح خواهد بود.

کسی که عاشق انسان‌هاست نمی‌تواند ظلم به مردم را تحمل کند لذا با ظالمان درگیر می‌شود

الان جوامع بشری به نوعی «تعادل» رسیده‌اند ولی دین، نمی‌تواند این‌ تعادل را بین مظلومان و ظالمان تحمل کند. الآن مردم جهان دارند یک ظلم به‌ظاهر رقیق را تحمل می‌کنند و یک مقدار آزادی هم دارند، ولی چون دلسوزیِ دین خیلی زیاد است و همین مقدار ظلم را نمی‌پذیرد و به این مقدار آزادی هم برای مردم قانع نیست بلکه آزادی کامل را برای مردم می‌خواهد، لذا نمی‌تواند این تعادل را تحمل کند. وقتی دین این‌قدر باصفا است، طبیعی است که آدم‌های بدذات با او دشمن باشند.

می‌دانید خبث باطن چیست؟ خبث باطن، دوست نداشتن آدم‌ها است، دوست نداشتن نجات آدم‌ها است. طهارت قلب چیست؟ دوست داشتن نجات آدم‌ها است، البته نه در حد کم، بلکه در حد بسیار اعلا که پیامبران دارند، طهارت قلب یعنی عشق به مردم. کسی که عاشق مردم باشد نمی‌تواند ظلم به مردم را تحمل کند و به همین خاطر با ظالمان درگیر می‌شود. لذا وقتی دین و پیامبر در جامعه‌ای بیاید، جنگ اجتناب‌ناپذیر است.

اگر به دین انتقاد کنیم که چرا شما جنگ راه می‌اندازی؟ می‌گوید: «من جنگ راه نمی‌اندازم؛ اما وقتی خوبی بروز پیدا می‌کند بدی هم تقویت می‌شود» پس به خودمان دروغ نگوییم که چه کار کنیم تا جنگ نشود؟ باید کاری کنیم که همه منطق دین را بفهمند و این دین غلبه پیدا بکند «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه‌» آن‌وقت صلح ابدی و عدالت ایجاد می‌شود نه تعادلِ ظالمانه. پیامبر باید علیه تعادلِ ظالمانه بجنگد.

دین وقتی می‌آید، در جامعه درگیری ایجاد می‌شود، به دو دلیل؛ یک علتش این است که منافع شخصی برخی افراد به خطر می‌افتد، علت دیگر که از این بالاتر است، خبث باطنِ برخی افراد است. اصلاً دین بعضی‌ها را خراب می‌کند، حتی بدون اینکه دین‌داران رفتار غلطی انجام داده باشند، البته نباید دین‌داران سوءاستفاده کنند و هر رفتار غلطی را انجام بدهند و بگویند «به هر حال، دین دعوا راه می‌اندازد پس به ما ربطی ندارد!» نه؛ باید رفتار دین‌داران هم درست باشد.

در مقابل خبث باطن افرادی که به کمتر از قتل و جنایت راضی نمی‌شوند، دین دستور جنگ داده است. بعضی‌ها که دچار حماقت هستند همین که می‌شنوند «دین دستور جنگ داده است» می‌گویند «دین خشن است و اگر دین نباشد خشونت نیست!» درحالی‌که اتفاقاً بعد از اینکه دین، قدرت کسانی را که خبث باطن دارند بگیرد، آن‌وقت صلح و عدالت پایدار در جامعه برقرار می‌شود.

باید هنر گفت‌وگوی خودمان را افزایش بدهیم تا سوتفاهم پیش نیاید

وقتی ما می‌خواهیم در جامعه کار فرهنگی انجام بدهیم، باید بنای خودمان را بر این بگذاریم که هرکسی دارد با دین مخالفت می‌کند جاهل و دچار سوتفاهم است نه اینکه خبث باطن دارد. ما باید این حسن‌ظن را نسبت به انسان‌ها داشته باشیم؛ خصوصاً در جامعه خودمان.

ممکن است وقتی ما حرف حقی را بیان می‌کنیم، یک عده‌ای از ما دورتر بشوند و در مقابل ما موضع بگیرند. بالاخره این طبع دین است، نباید به خاطر صلح کُل بودن، حرف حق را کنار گذاشت، ولی باید هنر گفت‌وگوی خودمان را افزایش بدهیم تا سوتفاهم پیش نیاید. ضمن اینکه نباید غرور داشته باشیم؛ بلکه باید حق را متواضعانه ارائه کنیم.

حضرت امام در وصیت‌نامه خودشان خطاب به اشخاصی که به انگیزه‌های مختلف با‌ ‎‌جمهوری اسلامی مخالفت می‌کنند و به جوان‌هایی که‌‎ ‎‌مورد بهره‌برداری منافقان و منحرفان فرصت‌طلب و سودجو واقع شده‌اند فرمود: «شما این اوراق را قبل از مرگ من نمی‌خوانید. ممکن است پس از‌‎ ‎‌من بخوانید در آن‌وقت من نزد شما نیستم که بخواهم به نفع خود و جلب‌‎ ‎‌نظرتان برای کسب مقام و قدرتی با قلب‌های جوان شما بازی کنم...» (صحیفه امام، ج۲۱، ص۴۱۱). ببینید چقدر متواضعانه با مخاطب سخن می‌گوید! شما باید کمال هنر را در بیان حرف حق به‌کار ببندید، بعدش اگر کسی با شما مخالفت کرد، دیگر اشکالی ندارد؛ چون اگر شما بهترین رفتار را هم داشته باشید بالاخره یک عده‌ای با شما دشمنی می‌کنند.

به گزارش فارس، سلسله درس‌های تاریخ تحلیلی صدر اسلام به همراه پرسش و پاسخ دانشجویی، یکشنبه‌های هر هفته حوالی ساعت ۱۹ در فاطمیه بزرگ تهران، در محفل هفتگی هیأت‌های دانشجویی استان تهران برگزار می‌شود.

پایان پیام/

 

ارسال نظر