قوام اصل دین، به ایمان قلبی است وآن را نمیتوان با اکراه و زور ایجاد کرد.اما وقتی عدهای با اختیارخود دین را قبول کردند، دیگر موضوع این آیه نیست بلکه در این صورت نوبت اجرای احکام اسلامی است.
به گزارش عاشورانیوز به نقل از خبرگزاری مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت نوزدهم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از اشاره به حکمت بعثت انبیا و به خصوص بعثت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به توضیح وضعیت جهان در زمان بعثت آن حضرت میپردازند. در نهجالبلاغه وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام وضع بشر در زمان بعثت را ترسیم میکنند به ابعاد مختلفِ اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی جامعه آن زمان اشاره میکنند؛ اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها فقط ناهنجاریهای دینی آن زمان بیان میکنند.
شاید نکتهاش این باشد که هدف اصلی حضرت از انشا این خطبه اتمام حجت درباره مسأله رسالت و ادامه آن یعنی مسأله امامت است و ذکر مسأله فدک بهانهای بود برای انجام رسالت و نقشی که میتوانستند در هدایت مردم ایفا کنند؛ نقشی که اجرای آن از هیچ فرد دیگری ساخته نبود.
در ادامه خطبه روشن خواهد شد که مسألهای که حضرت زهرا سلاماللهعلیها بیشترین تأکید را روی آن دارند مسأله جانشینی امیرالمؤمنین نسبت به پیغمبر اکرم علیهماالسلام است و آنچه در این جهت بیشتر مورد توجه است نقشی است که امام بعد از رحلت پیغمبر اکرم در میان جامعه دارد و آن، ادامه و اتمام کار پیامبر در جامعه است. پیغمبر اکرم غیر از ابلاغ وحی و تلاوت آیات قرآن، وظیفه تعلیم و تبیین آیات و بیان تفسیر احکام را هم بر عهده داشتند که در طول دوران ۲۳ سال بعد از بعثت تدریجاً به این کار هم پرداختند؛ ولی به دلیل داشتن عمری نسبتاً کوتاه و اشتغالات فراوان، فرصت تبیین همه احکام را به طور کامل پیدا نکردند.
علاوه بر این تبیین بسیاری از احکام در شرایط خاصی باید صورت گیرد؛ لذا خدای متعال همانطور که در تقدیر علمی خود وجود انبیا و بالاخره وجود خاتم الانبیا را ترسیم فرموده بود، برای ادامه کار آن حضرت هم دوازده پیشوای معصوم را پیشبینی کرده بود. بیشترین تلاش حضرت زهرا سلاماللهعلیها این است که در این فرصت، این مسأله را بفهمانند که کار پیامبر در تبیین احکام تمام نشده و باید کسی باشد که بتواند این کار را به نحو احسن انجام دهد و شناسایی و تعیین چنین کسی کاری نیست که از عهده مردم برآید. به تعبیر ما جانشین رسول الله باید معصوم و دارای علم الهی باشد تا بتواند حکم هر موضوعی را از طرف خدا بیان کند.
امروز هضم این مطالب برای ما آسان است؛ اما در آن شرایط درک و فهم آن برای مردم آسان نبود. در آن زمان کسی که خود را خلیفه پیغمبر معرفی میکرد عملاً ملتزم نبود که به آیات قرآن یا کلام پیغمبر عمل کند؛ تا چه رسد به اینکه قائل باشند جانشین پیامبر باید معصوم و نسخه بدل او باشد. در این شرایط لازم بود که با بیانی بسیار حساب شده و سنجیده، این مطلب طوری القا شود که حداکثر تأثیر را داشته باشد. برای این منظور یکی از اهداف حضرت زهرا سلاماللهعلیها این است که نشان دهند این کسانی که مدعی خلافت پیامبرند از بیان مسائل ساده فقهی هم عاجزند.
برای نشان دادن این امر ابتدا میفرمایند که فدک بخششی از طرف پیغمبر به من بوده است و برای این ادعا شاهد دارم و چون ذوالید هستم طرف مقابل من که مدعی است باید دلیل بیاورد. در مرحله بعد مسأله ارث را مطرح میکنند و میفرمایند: اگر ادعای اول را قبول ندارید و میگوئید بخشش، ثابت نشده است باید قبول داشته باشید که فدک مال خود پیامبر است و من وارث ایشان هستم. پس باز ثابت میشود که فدک مال من است. مسأله فیء و ارث از یک باب نیستند؛ ولی حضرت اینگونه احتجاج کردند تا ثابت کنند که مدعیان، صلاحیت این کار را ندارند.
رسالات تعلیمی و اجرایی پیامبر (ص)
باید به این نکته توجه داشت که پیامبر اکرم وظایف متعدد و شئون مختلفی داشتند. اولین وظیفهشان ابلاغ رسالت بود (وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ). در این مرحله میبایست شناخت و بینش صحیح را به مردم آموزش دهند. در چنین مقامی اکراه و الزام اصلاً معنا ندارد.
در این مرحله مردم باید حق را بفهمند و حجت برایشان تمام شود (رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ). بعد از ابلاغ رسالت اگر عدهای این شریعت را پذیرفتند و بنا گذاشتند که به احکام این شریعت عمل کنند، در این صورت پیامبر وظیفه دیگری پیدا میکنند و آن مدیریت جامعه اسلامی است.
وظیفه اول جنبه تعلیمی دارد و وظیفه دوم جنبه اجرایی. بخش عمده احکام اسلام مربوط به مسائل اجتماعی است و مسائل اجتماعی نیاز به مجری، مدیر و رهبر دارد. این وظایف عیناً در جانشین او هم پیدا میشود. پس اولین وظیفه جانشین پیغمبر بیان احکام و اتمام حجت با مردم است.
در این مرحله ممکن است مردم حرف او را قبول نکنند؛ در این صورت او وظیفه دیگری نخواهد داشت؛ اما اگر مردم قبول کردند و گفتند: ما حاضریم دستورات شما را عمل کنیم، در این صورت او وظیفه دیگری پیدا میکند و آن مسأله امامت عملی و اجرایی است.
آنجا که امیرالمؤمنین میفرمایند: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر … لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا؛ اگر کسانی حاضر نشده بودند و قول نداده بودند که من را یاری کنند، خلافت را رها میکردم» اشاره به وظیفه دوم است. البته مشروعیت این وظیفه قبلاً از طرف خدا تعیین شده بود؛ اما چون قبل از این، مردم ایشان را یاری نمیکردند او هم وظیفهای نداشت.
حفظ ارزشهای دینی؛ وظیفه دولت اسلامی
امروز کسانی که با حکومت ولایتفقیه موافق نیستند این دو مطلب را خلط میکنند و امر را مشتبه میسازند؛ میگویند: اصلاً حکومت حق ندارد مردم را بر عمل به احکام اسلام الزام کند؛ چون قرآن میگوید: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ، در حالیکه این آیه مربوط به پذیرفتن اصل دین است.
قوام اصل دین، به ایمان قلبی است و ایمان قلبی را نمیتوان با اکراه و زور ایجاد کرد. اما وقتی عدهای با اختیار خود دین را قبول کردند، دیگر موضوع این آیه نیست تا حکم این آیه را داشته باشد؛ بلکه در این صورت نوبت اجرای احکام اسلامی است و اجرای احکام اجتماعی دین مسئول و مجری میخواهد.
این یک مسأله جدیدی است. بعد از تشکیل جامعه اسلامی و قبول رهبری ولی امر مسلمین، اگر کسانی خواستند کودتا کنند، باید با قوه قهریه جلویشان را گرفت، همانطور که امیرالمؤمنین در جنگ جمل، صفین و نهروان این کار را کردند. در مقام اجرای احکام کیفری، اگر کسی دزدی کرد باید دستش را قطع کنند.
اینجا دیگر جای این نیست که به دزد بگویند: بیا برائت کلاس بگذاریم و کار فرهنگی انجام دهیم! یکی از وظایف دولت اسلامی حفظ ارزشهای اسلامی است. باید ظاهر جامعه اسلامی ظاهر خداپسندانه باشد. عوامل فساد اخلاقی و جنسی باید در جامعه سرکوب شوند. بله، اگر کسی محرمانه در محیط خصوصی گناهی مرتکب شد، اصلاً از مسائل اجتماعی نیست و کسی متعرض او نمیشود.
ظلم و برتریطلبی؛ عوامل انکار حق
حضرت زهرا سلاماللهعلیها وضعیت زمانهای را توصیف میکنند که پیامبر مبعوث به رسالت شدند؛ اما از آنجا که میخواهند ویژگیهای پیامبر و جانشین او را تبیین کنند فقط به ناهنجاریهای دینی اشاره میکنند. میفرماید: فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا؛ وقتی پیغمبر مبعوث شد، ادیان مردم پراکنده بود و مذاهب مختلفی وجود داشت؛ عُکَّفاً عَلَی نِیرَانِهَا؛ عدهای آتشپرست و معتکف در آتشکدهها بودند.
عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا؛ عدهای بتپرست بودند و سر و کارشان با بتکدهها بود. مُنْکِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ دستهای هم در حالی که عرفان به خدا داشتند خدا را انکار میکردند.
شاید این جمله به معرفت فطری همه انسانها نسبت به خدای متعال اشاره داشته باشد، و شاید مراد از آن بیش از این معنا باشد. یعنی آن مردم با وجود معرفتهای ظاهری که حجت را برایشان تمام میکرده است خدا را انکار میکردهاند.
باور این فرض کمی سخت است که انسان با وجود معرفت به چیزی آن را انکار کند. اما این امر خیلی تعجبی ندارد. گاهی در زندگی روزمره خودمان تجربه کردهایم که گاهی انسان برای اینکه غرورش نشکند یا منافعی را به دست آورد یا از زیر بار مسئولیتی شانه خالی کند، از قبول حقیقتی سر باز میزند.
نمونههایی از این گونه افراد در قرآن ذکر شده است. وقتی حضرت موسی و حضرت هارون علینبیناوآلهوعلیهماالسلام مبعوث شدند و برای دعوت فرعون نزد او رفتند و گفتند ما از طرف پروردگار عالمیان آمدهایم فرعون رو به مردم کرد و گفت: «مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛ من غیر از خودم معبودی برای شما نمیشناسم. موسی فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ تو قطعاً میدانی که خدای آسمان و زمین هست و این معجزات را او ایجاد میکند.» کدامیک راست میگفتند؟ مسلماً حضرت موسی دروغ نمیگفت. فرعون میدانست. پس چرا انکار میکرد؟
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛ دو عامل باعث میشود که انسان چیزی را که میداند انکار کند. یکی وقتی که میخواهد حقی را به ظلم و ستم از دیگری سلب کند، و دیگری وقتی که میخواهد بر دیگری برتری پیدا و ریاست پیدا کند. این دو انگیزه نفسانی باعث میشود که انسان چیزهایی را که میداند انکار کند. این دو عامل ممکن است در نفس ما هم وجود داشته باشد. وقتی انسان به حق خودش راضی نباشد و ناآگاهانه، نیمهآگاهانه یا آگاهانه میخواهد به دیگری بگوید: من از تو بالاترم! حق را انکار میکند.
قرآن میفرماید: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛ سعادت آخرت برای کسانی است که دنبال برتری بر بندگان خدا نباشند.» ریشه همه مفاسد اجتماعی از اینجاست که کسانی میخواهند یک سر و گردن بالاتر باشند. این موجب فساد و بدبختی انسان میشود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «کسی که بخواهد بند کفشش از بند کفش دیگری بهتر باشد، طالب علو است .»۱۰ آنچه فرعون را فرعون کرد، همین خصلت برتری طلبی بود. قرآن میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ ؛۱۱ فرعون برتریطلب بود.» ریشه همه مفاسد همین یک کلمه است. اگر ما میخواهیم فرعونی نباشیم باید سعی کنیم دنبال برتریطلبی نباشیم؛ بلکه دنبال انجام وظیفه باشیم. پس اینکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرماید: منکرة لله مع عرفانها، نکتهاش همین است که کسانی با اینکه خدا را میشناختند اما اگر میخواستند از خدا اطاعت کنند آن احساس برتریطلبیشان ارضا نمیشد.
حکمت، موعظه و جدال احسن؛ ابزارهای تعلیمی
حال وظیفه پیامبر در این وضعیت چه بود؟ فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا، وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَی عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا؛ خدای متعال به وسیله پیغمبر اسلام ظلمتها را تبدیل به نور کرد و ابهامها را از دلها مرتفع کرد، و پردههای تاریکی را از روی چشمها برطرف کرد.
وَ قَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایَةِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ؛ در مقام هدایت مردم تنها سلاحی که به کار میآمد بیان حقایق بود. پیغمبر در اینجا از سه نوع سلاح استفاده میکند.
قرآن به او دستور میدهد: ادْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛ اول سفارش میکند که با دلیل محکم سخن بگو تا مردم به آسانی نتوانند سخنت را انکار کنند. اما این روش به تنهایی برای تربیت مردم کافی نیست؛ چراکه اولاً همه مردم قدرت تشخیص دلیل صحیح و ناصحیح را ندارند و ثانیاً ممکن است ذهنشان قبول کند، اما دلشان قبول نکند. باید کاری کرد که انگیرههای مردم برای پذیرفتن حق تحریک شود. این مهم به وسیله موعظه تأمین میشود.
موعظه احساسات و عواطف را تحریک میکند و برای شخص انگیزه ایجاد میکند تا به آنچه که میداند عمل کند، یا در صدد فهم حقیقت برآید. سروکار موعظه با دل است و سروکار استدلال با ذهن و عقل. اما باز با موعظه هم کار تمام نمیشود. ممکن است در مقابل دلایل محکم شبهاتی مطرح شود که قبول دلیل را سخت کند. این چیزی است که امروز جوانان ما بسیار به آن مبتلا هستند.
دشمنان فهمیدهاند که تنها مانع پیشرفت آنها و تسلط ظالمانه آنها بر عالم، اسلام است و امروز نماد اسلام ولایتفقیه است؛ لذا میخواهند به هر شکل ممکن این را از بین ببرند. با این مشکل چگونه باید برخورد کرد؟ برای مبارزه با این مشکل باید شبهه را مطرح کرد و جواب داد و طرف را قانع کرد. اسم این جدال است. جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ یعنی شبههها را مطرح کنید و جواب دهید تا مخاطبان قانع شوند. ممکن است جوابی که میدهید برهانی نباشد اما برای او قانعکننده باشد. این جدال أحسن است.
این سه راه راههایی است که میتوان با استفاده از آنها بینش صحیح را در مردم ایجاد و لااقل حجت را بر ایشان تمام کرد. تا اینجا هنوز صحبت اصل اسلام و تبیین نقش اولی پیغمبر اکرم در برابر ظلمتها و شبهات است؛ اما مسائل مدیریت جامعه اسلامی و اجرای احکام اجتماعی اسلام بعد از این است که عدهای اسلام را پذیرفتند و قائل به احکام اجتماعی اسلام شدند. آن وقت نوبت به بحثهای دیگر میرسد.
ارسال نظر