مایکل دودوک انیمیشنساز برگزیده آکادمی اسکار ضمن تشریح دیدگاه خود درباره تنهایی انسان در دنیای مدرن میگوید که هنوز پاسخی برای این تنهاتر شدن باوجود پیشرفت ابزارهای ارتباطی نیافته است.
به گزارش عاشورا به نقل از خبرگزاری مهر : ساده و بیتعارف صحبت میکند و در میانه گفتگو هر از گاه تکهای پولکی یا سوهان عسلی از ظرف شیرینیجات سنتی ایرانی چیدهشده روی میز پذیرایی به دهان میگذارد؛ نوعی از یک راحتی خاص و دوستداشتنی که بیتناسب با حال و هوای آثارش نیست.
مایکل دودوک مطرحترین چهره بینالمللی حاضر در یازدهمین جشنواره بینالمللی پویانمایی تهران بود که به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در اسفندماه ۹۷ برگزار شد؛ هنرمندی که حضورش در ایران فرصتی مغتنم برای علاقمندان به دنیای انیمیشن بود تا با یکی از ستارههای دهه گذشته این عرصه، مواجههای بیواسطه داشته باشند. همین هم شاید دلیل اصلی تراکم بالای برنامههای این انیمیشنساز در مدت کوتاه حضورش در ایران بود. در میانه این شلوغی اما در یکی از روزهای پایانی اسفندماه فرصتی دست داد تا با این انیمیشنساز دارنده اسکار برترین انیمیشن کوتاه در سال ۲۰۰۱ و نامزد بهترین انیمیشن بلند از سوی آکادمی در سال ۲۰۱۷ به گفتگو بنشینیم و با او از سینما، تنهایی انسان، دنیای مدرن و اندکی هم سیاست، صحبت کنیم.
دودوک که متولد هلند و دانشآموخته انگلستان است، تا امروز تنها ۳ انیمیشن کوتاه و یک انیمیشن بلند ساخته اما همین آثار هم بهشدت موردتوجه محافل حرفهای سینما و انیمیشن در دنیا قرار گرفته است. فیلمهای کوتاه «راهب و ماهی»، «دختر و پدر» و «عطر چای» سلسله تجربههایی بود که دودوک را به نامی مطرح در دنیای انیمیشن تبدیل کرد و فیلم بلند «لاکپشت قرمز» جنس خاص انیمیشنسازی او را به یک نقطه اوج رساند؛ انیمیشنی با طراحیهای بهشدت ساده و بدون دیالوگ که توانست از سوی آکادمی اسکار بهعنوان نامزد بهترین انیمیشن سال برگزیده شود.
* بهعنوان یک هنرمند اگر از شما بخواهند بر اساس دیدهها و برداشتهایی که از سفر به ایران داشتهاید، انیمیشنی درباره این کشور بسازد، روی کدام وجه دست میگذارید؛ حال و هوای انیمیشنی «درباره ایران» چگونه خواهد بود؟
سؤال جالبی است. اگر بخواهم در ایران و یا درباره ایران فیلمی بسازم، پیش از هر جای دیگری به موزه «ایران باستان» میروم که بهتازگی بازدیدی از آن داشتهام. نقوش سادهشده بسیاری روی ظروف و ابزارهای موجود در این موزه وجود داشت که مربوط به چندین قرن قبل بود که در عین سادگی و زیبایی بسیار باشکوه بودند. عکسهای زیادی از این نقوش گرفتم.
احتمالاً برای چنین فیلمی به موزههای دیگر ایران هم سر بزنم اما قطعاً موزه ایران باستان جذابیت و اهمیت بیشتری برایم خواهد داشت. در عین حال تلاش میکنم کتابهایی هم درباره ایران ورق بزنم و با تحقیق چنین اثری را بسازم. بهخصوص درباره اسطورههای ایرانی مطالعات بیشتری هم خواهم داشت.
* این سهم ویژه قائل شدن برای اسطورهها به این دلیل است که مردم ایران را مردمانی پایبند به اسطورههایشان شناختید یا ریشه در دغدغههای شخصی خود شما دارد؟
به این نکته توجه داشته باشید که قطعاً من هیچوقت نمیتوانم یک ایرانی باشم اما تلاش میکنم از منابع ایرانی برای ساخت فیلمی درباره ایران الهام بگیرم، همانطور که هنگام ساخت فیلم در ژاپن، از منابع ژاپنی ایده گرفتم اما فیلمی که در نهایت ساختم یک فیلم ژاپنی نبود. تنها ریشههای آن فرهنگ الهامهایی به من دادند. اینکه گفتم میخواهم درباره اسطورههای ایرانی مطالعه داشته باشم، مقداری به علایق خودم بازمیگردد.
قطعاً من هیچوقت نمیتوانم یک ایرانی باشم اما تلاش میکنم از منابع ایرانی برای ساخت فیلمی درباره ایران الهام بگیرم، همانطور که هنگام ساخت فیلم در ژاپن، از منابع ژاپنی ایده گرفتم اما فیلمی که درنهایت ساختم یک فیلم ژاپنی نبوددر حقیقت این رویکرد خیلی مرتبط با حضور در ایران و برآمده از ارتباطم با مردم ایران نیست. ضمن اینکه اساساً درباره همه موضوعات و فیلمهایی که تا به امروز کار کردهام این روش و رویکرد را داشتهام و برمبنای همین رویکرد اگر بدانم اثر و یا کتابی درباره اسطورههای ایران هم وجود دارد، حتماً سراغ آن خواهم رفت چراکه میخواهم در این زمینه درک عمیقتری از ایران داشته باشم.
* مثل انیمیشن بلند «آخرین داستان» ساخته اشکان رهگذر که میدانم حین داوری در جشنواره پویانمایی تهران، جزو آثار موردعلاقه شما بوده است. علاقه به این انیمیشن ایرانی با داستانی برگفته از شاهنامه هم مرتبط با همین علاقه فردی به ریشههای اسطورهای است؟
واقعیت این است که در مواجهه با این فیلم ابتدا برای ارتباط با شخصیتها مشکل داشتم چراکه طراحی کاراکترها تا حدودی شبیه به هم بود و از پیش هم اطلاعی از جزئیات داشتان آن نداشتم. در این شرایط درک داستان کمی سخت بود اما با توضیح چندجملهای یکی از اعضای دبیرخانه جشنواره داستان برایم باز شد. من معمولاً هم فیلمهایی که خشونت در آن وجود دارد را دوست ندارم اما با این فیلم بهرغم خشونتی که در آن وجود دارد، مشکلی نداشتم و دلیلش هم بستر اسطورهای داستان و شخصیتها بود.
به جهت همین فضای اسطورهای بهراحتی با ادامه فیلم همراه شدم و واقعاً هم ارتباط حسی عمیقی با آن پیدا کردم. «آخرین داستان» بهصورت کلی فضایی سیاهوسفید داشت اما دو شخصیت اصلی خوشبختانه سیاه یا سفید نبودند و کاراکترهای پیچیدهتر و چندوجهیتری داشتند که این داستان را از حالت تخت و یکدست خارج کرده بود. در مجموع واقعاً از تماشای این انیمیشن ایرانی لذت بردم، بهخصوص که از مجموعهای از تکنیکهای انیمیشنسازی در این اثر استفاده شده بود.
* شما متولد هلند، تحصیلکرده در انگلستان و اساساً برآمده از فرهنگ غرب هستید اما وقتی آثار شما را میبینیم، بهشدت فضای شرقی بر آنها حاکم است و اگر امضای شما پای آنها نباشد بهسختی میتوان خاستگاه آن را حدس زد. دلیل این رویکرد غالب در آثار شما چیست؟
درست است که آثار من الهامگرفته از فرهنگ شرق بهخصوص سینمای ژاپن و چین است اما ریشه اصلی این حال و هوا فکر میکنم به دوره جوانی و سالهایی بازمیگردد، زمانی که تنها ۲۰ سال داشتم. من در روستایی در هلند بزرگ شدهام و امکانش را نداشتم که شناختی از فرهنگ ژاپن داشته باشم اما در دوره دانشجوییام در انگلیس یک نمایشگاه نقاشی از هنرمندان ژاپنی برگزار شد و بعدها بهعنوان اولین فیلم ژاپنی «هفت سامورایی» ساخته کوروساوا را دیدم. اولین مواجههام با این آثار هنری تأثیر بسیار عمیقی بر من گذاشت.
* اساساً چقدر قائل به مرزبندی میان فرهنگ شرق و غرب هستید؟
بعضی وقتها بله و بعضی وقتها خیر.
* بیشتر توضیح میدهید.
مثال میزنم؛ فیلمهایی که در استودیو جیبلی ژاپن تولید میشوند که تهیهکننده آثار من هم بوده است، تحتتأثیر فرهنگ اروپا بهخصوص فیلمهای اسکاندیناوی و ایتالیایی هستند. به همین میزان خیلی از کارهایی که توسط من و یا دیگر همکارانم در اروپا تولید میشود هم تحت تأثیر فرهنگ شرق هستند و نمیتوان این تأثیر را نادیده گرفت. هر بار که من به ژاپن سفر میکنم، که اتفاقاً زیاد هم این اتفاق میافتد، با خود فکر میکنم که چقدر این کشور برایم عجیب است، احساسی که درباره کشور چین شدیدتر هم میشود و همهچیز همواره برایم غریب است. به تعبیر دیگر ضمن نزدیکیای که با یکدیگر داریم احساس میکنم فاصله غریبی هم میانمان وجود دارد.
* برداشتم از انیمیشنهای کوتاه و فیلم سینمایی بلند شما این است که دو تم «تنهایی» و «سرگشتگی» بهصورت ویژه جزو دغدغههای شماست؛ این برداشت را تأیید میکنید؟
بله «تنهایی» و «سرگشتگی» بهخصوص در فیلم آخرم (لاکپشت قرمز) حتماً موضوع محوری بوده است. در دیگر آثارم هم شاید موضوع اصلی نبودهاند اما یکی از تمهای آثارم را تشکیل دادهاند. البته فکر میکنم رابطه دوگانهای میان دو مفهوم «تنهایی» و «خلوت» وجود دارد و میخواهم که میان این دو مفهوم تفکیک قائل شویم. خودم شخصاً به خلوت علاقهمندم و شاید حتی بهمدت یک سال در خلوتم روی یک فیلم کار کنم اما هیچگاه در این مدت احساس «تنهایی» نخواهم کرد.
رابطه دوگانهای میان دو مفهوم «تنهایی» و «خلوت» وجود دارد؛ خودم شخصاً به خلوت علاقهمندم و شاید حتی بهمدت یک سال در خلوتم روی یک فیلم کار کنم اما هیچگاه در این مدت احساس «تنهایی» نخواهم کردمیدانم که «تنهایی» چقدر میتواند سخت باشد چراکه یک سال تمام در بارسلون زندگی میکردم و بهرغم آدمهای بسیاری که در اطرافم بودند، بازهم احساس تنهایی داشتم. میدانم تنهایی دردناک است اما میان تنهایی و خلوت باید تفاوت قائل شویم.
ما انسانهایی هستیم که هریک برای خود هویتها و شخصیتهای مجزای از هم داریم اما به این جهت که با آدمهای متنوعی در ارتباطیم و در فضاهای جمعی زندگی میکنیم، تمام هویت و شخصیتمان متناسب با افرادی که با آنها در ارتباط هستیم در حال تغییر است. به تعبیری ما خودمان را با جماعتی که با آنها طرف هستیم، کوک میکنیم تا انتظارات جامعه از خودمان را برآورده کنیم. موضوع فیلم «لاکپشت قرمز» دقیقاً از همین منظر برایم جذاب بود که بدانم اگر جامعهای وجود نداشته باشد چگونه میتوان «خود» را پیدا کرد.
برایم شگفتانگیز بود که شخصیت اصلی داستان خود را در چنین موقعیتی قرار دهم. زمانی که ۲۰ سال داشتم مانند بسیاری دیگر از آدمها من هم با این سؤال اگزیستانسیالیستی مواجه شدم که «من کی هستم؟» در همان روزها و سالها این تصور را داشتم که اگر من در دل طبیعت تنها بودم، چه کسی میبودم؟ این سؤال همچنان در ذهن من وجود دارد و میتوانم بگویم فیلم «لاکپشت قرمز» را هم تحت تأثیر همین سؤال ساختم.
* به استناد تعریفی که از خلوت و تنهایی ارائه کردید سؤال بعدی را میپرسم؛ ذیل مباحث مرتبط با مدرنیسم و زندگی مدرن، همواره بحث «تنهاتر شدن انسانها» هم مطرح میشود و میخواهم بدانم چنین مسئلهای چه سهمی از دغدغههای هنری شما بهویژه در انیمیشنهایی که ساختهاید دارد؟
قبول دارم که مدرنیسم با خودش گونهای از «تنهایی» به همراه داشته است ولی واقعاً دلیلش را نمیدانم. در ظاهر به نظر میرسد امکانات ارتباطی زندگی مدرن، ارتباطات را سادهتر کرده است اما اینکه چرا علیرغم از ارتباطات سادهتر، تنهاتر شدهایم. معتقدم در این شرایط مسئله اصلی ما «فقدان معنا» و «فقدان هدف» است.
اینها جزو مهمترین فاکتورهایی است که شاید کمک کند بفهمیم دلیل از احساس تنهایی چیست. واقعیت این است که نسل من به نسبت نسل پدر و مادرم نسل صادقتر و شفافتری بوده است. آنها آدابورسوم و به تعبیر ملاحظات و محافظهکاری بیشتری برای ارتباط با هم داشتند اما ما کمی صادقانهتر وارد ارتباط میشدیم.
امروز که به بچههای خودم نگاه میکنم، احساس میکنم اینها از ما هم صادقتر و راحتترند. گویی بیواسطهتر وارد ارتباط میشوند و بهظاهر این پیشرفت در ارتباطات است اما نمیدانم بهرغم این شرایط چرا احساس تنهایی هم وجود دارد.
* شاید همین شفافتر شدن تصویرمان از یکدیگر موجب احساس تنهایی بیشتر شده است.
سؤال مهمی است اما واقعاً نمیتوان الان به آن جوابی بدهم. بیشتر باید به دنبال پاسخ آن با انیمیشن «پدر و دختر» ساخته مایکل دودوک برگزیده اسکار ۲۰۰۱
* شنیدهام برای ساخت فیلم آخرتان یعنی «لاکپشت قرمز» از نقاشی روی کاغذ و عکسبرداری از آن استفاده کردهاید که یک تکنیک کاملاً سنتی در انیمیشنسازی محسوب میشود. شخصاً برای پذیرش ابزارهای جدید و تن دادن به اقتضائات دنیای مدرن مقاومتی دارید؟
من اتفاقاً با تکنولوژی ارتباط بدی ندارم و برای نقاشی هم از سنتیک، قلم نوری و نرمافزار فتوشاپ استفاده میکنم. معتقدم فتوشاپ یک نرمافزار بینظیر است. ولی از انیمیشن کامپیوتری و تکنیک سیجی حذر میکنم.
مسئلهام با انیمیشنهای سهبعدی و کامپیوتری هم این است که آن را تنها یک ابزار باید دانست نهتنها ابزار موجود. این تکنولوژی بسیار جذاب است و امکانات بسیاری را هم در اختیار میگذارد اما انیمیشن دوبعدی برایم به جهت جنس طراحی با خط و قلم، صورت سیالتری دارد. شاید اگر مهارت نداشته باشید، نقاشی با قلم اندکی نازیبا هم بهنظر بیاید اما در صورت مهارت یافتن، حس و حالی در این سبک کار وجود دارد که برای نشان دادن بخشی از احساسات انسانی بسیار مناسب است.
به این دلیل است که برای ساخت انیمیشن این تکنیک را به تکنیک سیجی و کار کامپیوتری ترجیح میدهم. بد نیست اشارهای هم به موسیقی داشته باشم که از دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی که این هنر دچار تحول شده و ابزار الکترونیک وارد عرصه شدهاند، امکانات تازهای به موسیقی اضافه شده است اما شخصاً هنوز علاقهمندم یک نوازنده را در حال اجرای زنده ببینم.
* چه خوب که به موسیقی اشاره کردید که یکی از اجزای مهم آثارتان هست، بهخصوص انیمیشن کوتاه «عطر چای» که موسیقی در آن نقشی کلیدی دارد. به نظر میرسد در زمینه موسیقی هم کمی سلیقهتان کلاسیک است.
نه اینطور نیست واقعاً. من سیر تحول موسیقی پاپ و راک را دنبال کرده و عاشقشان هم بودهام. صفحات موسیقی بسیاری از این جریان هم جمع کردهام و امروز هم بسیار از موسیقی جز و راک لذت میبرم. نه فقط لذت میبرم که خودم هم گاهی ساز میزنم. علاقه خاصی هم به موسیقی اقوام بهویژه اقوام آفریقایی دارم. اینکه در برخی آثارم از موسیقی کلاسیک استفاده میکنم برای خودم هم جالب است چراکه سلیقه شخصیام جنس دیگری از موسیقی است اما در آثارم به سمت موسیقی کلاسیک گرایش پیدا میکنم!
* چرا فیلمهایتان «بدون دیالوگ» است؟
در فیلم کوتاه نبودن دیالوگ خیلی عادی است و فیلمهای کوتاه زیادی بودهاند که دیالوگ نداشتهاند. در فیلم بلند اما ماجرا متفاوت است...
* حتی یک ریسک بهنظر میرسد.
بله. فیلمهای بلند زیادی در سینما نداریم که دیالوگ نداشته باشد. نسخه اولیه فیلمنامه «لاکپشت قرمز» هم دیالوگ داشت چراکه احساس میکردیم برای همراهی مخاطب با کاراکتر اصلی نیاز به استفاده از دیالوگ داریم. در نسخه اولیه استفاده از دیالوگ بهنظر منطقی هم میرسید اما به جهت فنی بودن دیالوگ حس خوبی به مخاطب نمیداد و وقتی هم که آن را حذف کردیم، فیلم هیچ صدمهای ندید. فیلم کارش را انجام میداد چراکه اساساً روایت ما کلاممحور نبود و بیشتر از زبان بدن کاراکتر استفاده کرده بودیم. از زبانهای جایگزین دیگری مانند زبان موسیقی هم بهره گرفتیم.
لزوماً نمیتوان گفت که انیمیشن قرار است چیزهایی را تغییر دهد، بهخصوص که برخی حتی با تماشای تبلیغات تلویزیونی که بعضاً بهصورت انیمیشنی هم ساخته میشوند احساس تنهایی بیشتری میکنند!جالب است بگویم که وقتی برای اکران فیلم به کشورهای مختلف میرفتیم، در اکرانی که در آمریکا داشتیم، خبرنگاران غالباً فیلم را ندیده بودند و چیزهایی درباره آن شنیده بودند، برای همین فقط دو سؤال کلیشهای میپرسیدید؛ یکی اینکه چه شد با استودیو جیبلی در ژاپن کار کردی؟ و دومی هم همین که چرا فیلمت دیالوگ ندارد! (میخندد) در مجموع معتقدم «لاکپشت قرمز» بدون دیالوگ هم یک فیلم کامل است.
* میتوانم فارغ از این توضیح فنی یک برداشت مفهومی هم از حذف دیالوگ در این فیلم داشته باشم و آن را مرتبط با همان مقوله «تنهایی» و دشواری ارتباط آدمها در جهان مدرن که پیشتر درباره آن صحبت کردیم بدانم؟
دلایل دیگری هم برای این انتخاب وجود داشت اما با این برداشت هم موافقم و آن را صحیح میدانم. از نظر موضوع داستان این انیمیشن بسیار شبیه به «دورافتاده» (Cast Away) ساخته رابرت زمهکیس با بازی تام هنکس است که بسیار هم فیلم فوقالعادهای است. در آن فیلم تام هنکس مدام در حال حرف زدن است. این دو فیلم درباره یک مفهوم است اما یکی دیالوگ زیاد دارد و دیگری دیالوگ ندارد.
* بدون دیالوگ بودن «لاکپشت قرمز» چه تأثیری در کیفیت ارتباط مخاطبان نقاط مختلف دنیا با فیلم داشته است؟
قاعدتاً کمک زیادی کرده است اما این ارتباط دلیل انتخاب من نبوده است. تصمیم به حذف دیالوگ در این فیلم به جهت ارتباط با فرهنگهای مختلف نبوده است. شاید اگر فیلم دیالوگ میداشت هزینههای پخش خارجی آن به جهت لزوم دوبله و زیرنویس بالاتر میرفت اما به دلایل دیگری دیالوگ در فیلم حذف شده است. اگر احساس میکردیم دیالوگ در فیلم ضروری است و آن را کامل میکند، حتماً استفاده میکردیم.
* اساساً با توجه به تنهایی انسان در جهان مدرن که به آن اشاره کردیم، فکر میکنید انیمیشن چه جایگاهی میتواند در زندگی انسانها و آینده داشته باشد؟
لزوماً نمیتوان گفت که انیمیشن قرار است چیزهایی را تغییر دهد، بهخصوص که برخی حتی با تماشای تبلیغات تلویزیونی که بعضاً بهصورت انیمیشنی هم ساخته میشوند احساس تنهایی بیشتری میکنند! (میخندد) اما فکر میکنم انیمیشنهای کوتاه هنری این امکان را دارند که آدمهای مختلف را به هم نزدیک کنند.
شخصاً زمانی که انیمیشن کوتاه «خرگوش و روباه» را دیدم، بدون آنکه تجربه سفر به روسیه را داشته باشم، احساس نزدیکی به یک فرهنگ دیگر به من دست داد. دهه ۵۰، ۶۰ و ۷۰ میلادی بخشهای شرقی و غربی اروپا به دلایلی از هم جدا بودند. در شرق اروپا جشنواره «زاگرب» برگزار میشد و در غرب اروپا جشنواره «انسی»؛ انیماتورهای غرب به زاگرب میرفتند و انیماتورهای شرق به انسی، نه فقط به این دلیل که مانیفست سیاسی صادر کنند بلکه بهشکل کاملاً طبیعی احساس میکردند بهعنوان اعضای خانواده انیمیشن لازم است با هم در ارتباط باشند و با هم تبادلنظر کنند. همین تداوم ارتباط میان هنرمندان در بلندمدت منجر به فروپاشی دیوار برلین در بلندمدت شد.
* اشاره به عدم کنش سیاسی انیماتورها در آن مقطع وسوسهام کرد بدانم زاویه نگاه شما بهعنوان یک فیلمساز به مقوله «سیاست» چگونه است؟ بهخصوص که بهعنوان یک هنرمند هم از جشن اسکار در آمریکا جایزه گرفتهاید و هم از جشنواره پویانمایی تهران در ایران و تحسین هنری در دو کشور با فاصله سیاسی بسیار زیاد را تجربه کردهاید.
واقعاً سؤال سختی است چرا که اساساً آدم سیاسی نیستم و اطلاعی هم از جریانات سیاسی روز ندارم اما میتوانم بگویم در هر فضایی که قرار میگیرم آنچه برایم اولویت دارد، آشنا شدن و ارتباط با انسانها از نزدیک است به همین دلیل هرآنچه در روزنامهها و اخبار میشنوم و یا میخوانم زمانی که با واقعیت مواجه میشوم بهطور کامل رنگ میبازد. به همین دلیل مثلاً حسی که اینجا در ایران دارم هیچ ارتباطی با مسائلی که درباره تحریم و سیاست در رسانههای دنیا مطرح میشود ندارد.
فقدان «تولید مشترک» آن چیزی است که میتوان آن را نقطهضعف صنعت انیمیشن ایران دانست. حرکت به سمت «تولید مشترک» کمک بسیار زیادی برای ورود صنعت انیمیشن ایران به عرصههای تجربهنشده خواهد کرد* اما گاهی خبرهایی از ورود مستقیم سینماگران بهخصوص اعضای آکادمی اسکار به عرصه سیاست میشنویم. جریانی که پس از قدرت گرفتن ترامپ در آمریکا شدت هم گرفته و هر از گاهی شاهد واکنشهای اعتراضی تند سینماگران به عملکرد او هستیم. بهعنوان یکی از اعضای آکادمی چنین واکنشهایی را از سوی سینماگران درست میدانید؟
جوابم هم بله است و هم خیر. مشخصاً درباره موردی که شما اشاره میکنید، به این جهت که موقعیت (سیاستگذاریهای ترامپ) کاملاً اغراقشده است، اینکه اعتراض به آن وجود داشته باشد، کاملاً طبیعی و مثبت است. با وجود این کماکان معتقدم که برخی فیلمسازان صرفاً ترجیح میدهند با وجود تمام این جریانات کار هنری خود را انجام دهند و وقتی این گروه هم روی سن جشنوارهها حاضر میشوند، جایزهشان را میگیرند و هیچ موضعی نسبت به مسائل سیاسی اتخاذ نمیکنند، آنها را هم درک میکنم. درمجموع عمل هر دو گروه برایم قابلدرک است و نمیتوانم حکم قطعی و کلی درباره این مقوله صادر کنم.
* بهعنوان سؤال آخر با توجه به تجربه داوری در جشنواره پویانمایی تهران که در اسفندماه در تهران برگزار شد، علاقهمندم نظر شما درباره وضعیت امروز صنعت انیمیشن در ایران را هم بدانم.
از آنجایی که نزدیک به ۹ سال درگیر ساخت آخرین فیلمم بودم، خیلی فرصت دنبال کردم جشنوارهها را نداشتم و به تعبیری تمام آثار یک برهه زمانی را از دست دادم. قبل از آن هم البته زیاد اهل فیلم دیدن نبودم. به همین دلایل شاید در اولین مواجههام با آثار حاضر در جشنواره پویانمایی تهران، بهخصوص در اثر تماشای یکی از فیلمها بسیار شگفتزده شدم.
معتقدم مجموع آثار ایرانی حاضر در این جشنواره خیرهکننده بود بهخصوص همان انیمیشن بلندی که به آن اشاره هم کردیم. با این شرایط مسئله فقدان «تولید مشترک» آن چیزی است که میتوان آن را نقطهضعف صنعت انیمیشن ایران دانست. حرکت به سمت «تولید مشترک» کمک بسیار زیادی برای ورود صنعت انیمیشن ایران به عرصههای تجربهنشده خواهد کرد. امیدوارم هنرمندان ایرانی بیشتر و سریعتر به این سمت حرکت کنند.
ارسال نظر