هابز مبنایی برای لیبرالهای جدید است و اینگونه نیست که تنها نگاه واقعگرایانه تخاصممحور از آن متأثر باشد.
به گزارش عاشورا به نقل ازخبرگزاری فارس، برای درک اندیشه هابز، بجاست از زاویهای خاص، نگاهی به فلسفه سیاسی مسلمانان کرده و بپرسیم دلیل عدم التفات فیلسوفان اسلامی به «امر سیاسی» چیست؟ باید پاسخ داد در فلسفه اسلامی، نفس مهمتر از شهر و چه شخصی حکومت میکند از چگونه حکومتکردن مهمتر است. در این شرایط، زمینه وسیعی برای اندیشه سیاسی باقی نمیماند. البته این رجحان در غرب هم سابقه دارد؛ حتی وقتی مارکس میگوید پرولتاریا باید حکومت کند، «چه کسی» یا کسانی را بر «چگونگی» ترجیح میدهد. اگرچه این خواست مارکس، ناظر به یک طبقه خاص است نه فردی خاص.
در ایضاح مدعایم درباره فلسفه سیاسی در جهان اسلام میتوان فارابی را مثال زد. او از شخص شروع میکند و آن را تسری میدهد به مدینه. برای فارابی، فرد مبناست؛ آن هم نه فردی که آحاد افراد یا تکتک افراد است آنسان که در انسانگرایی و یا ایندیویجوآلیسم مطرح میشود. اینکه رئیس اول به منزله قادر مطلق را بر مدینه ترجیح میدهد و آن را به قلب تشبیه و سپس مواردی مانند رئیس اول و رئیس مماثل را مطرح میکند، همزمان حاکی از نگاه ارگانیک و نیز نگاه شخصمحور اوست (فارابی، ۲۶۲-۲۶۰).
علاوه بر حیث اندیشهای، از حیث ساختاری نیز شاهدیم ساختار خلافت، «مونارشیک» و تکسالارانه است ؛ اگرچه این ساختار در دورهای تضعیف میشود و حتی کسی مانند «عضدالدوله دیلمی» اقتدار عملی خلیفه را تصرف میکند.
در این ساختار، کارگزار یا سر جامعه بر همه چیز سروری دارد. اینجا بهتر است در خصوص دو نوع الهیات سیاسی سخن بگوییم: الهیات سیاسی «پیشاهابزی» و الهیات «پساهابزی» یا به تعبیر دیگر، «الهیات ارگانیکی» و «الهیات مکانیکی». در الهیات ارگانیکی، رییس جامعه در حکم سر برای بدن است که اگر سر بمیرد، همه بدن میمیرد اما در اثر درک ریاضیاتی از جهان که منجر به ارزشزدایی و نگاهی قدسیتزدوده بدان شد، هابز در صدد برآمد تا ریاضیات و مکانیک سیاست را تبیین کند. او در این باره از دکارت و استعاره «اندیشیدن به منزله محاسبه ریاضیاتی» متأثر است.
وقتی جهان، جهان ریاضیات میشود، خنثی میشود. نرمالیزاسیون یا عادیسازی که بخشی از اصلاحطلبان –مانند محمد قوچانی و سعید حجاریان- تحقق آن را پی گرفتهاند صورتی از خنثیسازی است.
وقتی جهان خنثی میشود، اراده منِ انسان موضوعیت مییابد و این مقدمه تکنولوژیکشدن جهان و انسان بوده است. حتی انقلاب هم زاییده تلقی مدرن از جهان است. گویی جامعه یک ماشین است که میتوان براحتی آنرا عوض کرد و اتفاقی هم نیفتد؛ میتوان جامعه را دستکاری کرد و ... در اثر این روند، فاتالیسم یا تقدیرگرایی هم تضعیف میشود.
رگههای دمکراتیک و لیبرالی هابز
باید توجه داشت هابز فلسفهاش را در شرایط جنگ طرح میکند و برای تثبیت سلطنت؛ اما میتوان دمکراسی را هم از آن گرفت. هابز از اصحاب قرارداد است. جان لاک هم از هابز متأثر میشود. قراردادگرایی یک نوع درک ریاضی از جهان است که بعد مورد نقد قرار میگیرد و هیوم آن را رد میکند. هنوز در هابز و لاک و روسو(ژان ژاک روسو دیگر عضو اصحاب قرارداد) «طبع» انسان مهم است اما در درک رادیکالتر تجربی و تکنولوژیک، دیگر طبع انسان موضوعیتی ندارد و هرگونه سخنگفتن از طبع انسان، غلط تلقی میشود و اینجاست که اگزیستانسیالیسم نزد کسی مانند سارتر، به کلی منکر طبع و فطرت میشود تا راه را برای آزادی رادیکال انسان بگشاید. در برداشتی رادیکال از آزادی و دمکراسی، سخن از طبع ثابت انسان، مهمل است و محملی برای اندیشیدن ندارد.
هابز میخواهد از یک سو از مفهوم قدرت، «قدسیتزدایی» کند و کلیسا را کناری بگذارد و نشان دهد که قدرت خشن است و قانونی که شمشیر از آن حمایت نکند، ارزشی ندارد. او نیز همچون مسیحیت رأی به غیاب خداوند از جهان میدهد و میگوید انسان در عسرت بعد از گناه اولیه و هبط قرار دارد و در این شرایط، دیگر کاری از مسیح ساخته نیست و قدرت ماهیتا هیولایی است که البته مانع از آن میشود که هر فرد بتواند هیولایی باشد علیه دیگری و امنیت را به هم بزند. در مقابل و برای فهم این نگاه، بجاست اشاره کنیم که در اندیشه سیاسی شیعه، خدا همواره حضور دارد. ختم نبوت و سپس امامت و بعد موعود موجود یا امام زمان و سپس اندیشه ولایت فقها به معنای امتداد خدا و جلوه حضور خدا در زمین است اما در مسیحیت، خدا در یک غیاب است. حال کسی مانند هابز، کلیسا را هم به غیاب میکشاند و مفهوم دولت و قدرتی را هیولایی، مادی و خشن مینمایاند اما در عین حال، ناخواسته بدان الوهیتی میبخشد و آن را خدا مینامد اگرچه خدایی زمینی، میرا و موقتی. او به ایمان مسیحی احترام میگذارد و همچنین آفرینش را فعل مشترک انسان و خدا. اشارات او به خدا کم نیست. مانند جایی که هندسه را تنها علمی میداند که خدا آنقدر از آن خوشش آمده که آن را به انسان اعطا کرده است.
مطابق آنچه گذشت، با وجود دغدغه سلطنت نزد هابز، اما رگههای جدی دمکراسی را هم میتوان در او دید. او حتی از برابری هم انسانها سخن به میان میآورد. البته نتیجه این برابری را ترس انسانها از یکدیگر میداند. او در اینجا هم گویی نگاه ذاتگرایانه به این برابری ندارد و مینویسد: «در جایی که طبیعت فقط عزلت، ناداری، خشونت، کثیفی و عمر کوتاه را به بشر داده است و مفهوم حق و ناحق و عدالت و بیعدالتی در آن معنایی ندارد، خوشبختی جمعی حاصل قرارداد اجتماعی است و ریشه در ذات طبیعت ندارد.»
عمیقتر و وسیعتر از دمکراسی، این سکولاریسم است که میتوان از اندیشه او گرفت؛ اینکه از قدرت، قدسیتزدایی میکند، مبنایی برای دمکراسی و نیز سکولاریزاسیون است. به بیان واضحتر، این اقدام نظری او که از کلیسا اقتدارزدایی میکند به دمکراسی کمک میکند.
لازم به ایضاح است که سکولاریسم در برابر قدسیسازی از امور اجتماعی یا اموری که دستکم ذاتاً مقدس نیستند قرار میگیرد. امر قدسی Sacred در برابر امر عرفی Secular تعریف میشود. دمکراتیزاسیون و در معنایی وسیعتر، مدرنیزاسیون همچون سکولاریزاسیون، فرایند تقدسزدایی است. میتوان سکولاریزاسیون را نوعی خنثیسازی خواند. انواع دیگری از خنثیسازی وجود دارد که یک نمونه آن، دعوت نیچه برای کودکشدن به منزله خنثیشدن ـ پس از مرحله شتر و شیر ـ است.
هابز در کنار کسانی مانند رینهولد نیبور از پدران رئالیسم در سیاست و روابط بینالملل به شمار میآید. نگاه رئالیسم قائل به آشوب و بیسری یا آنارشی در نظم بینالملل است و جهان را عرصه منافع میداند نه امور مقدس و مطلق. اما باید توجه داشت نگاه هابز بس رادیکالتر از «تضاد منافع» است و او انسان را موجودی طماع و سیریناپذیر میداند که حد یقفی بر میل او نیست.
در عین حال، هابز مبنایی برای لیبرالهای جدید است و اینگونه نیست که تنها نگاه واقعگرایانه تخاصممحور از آن متأثر باشد.
از خدای میرا (مقدسِ نامقدس) تا نامقدسِ مقدس
وقتی سکولاریزاسیون میخواهد همه چیز را فروبشکند، خودش تبدیل به امری شبهمقدس میشود که توگویی از جانب قائلان بدان پرستیده میشود اما به نحوی ناآگاه.هابز بهعنوان پدر ماتریالیسم در سیاست چنین است. باید التفات داشت که در هابز هنوز رگههایی از قدسیت وجود دارد و او لویاتان یا خدای میرا را برای وصف دولت به کار میبرد: خداست اما میرا و اینجا نوعی شبهقدسیبودن و الوهیت را میتوان به نظریه دولت او نسبت داد. در اندیشه هابز، باید مادام و مرتباً این خدای میرا را اعاده کرد؛ میتوان دولتها را عوض کرد اما بدون دولت نمیتوان بود چراکه ذات انسان شرور و طماع است و دولت اگر نبود ما هم دیگر را میدریدیم.
وقتی قدرت مذهبی، قدسیتزدوده شد و هیولایی ـ به معنای فلسفی/ ارسطویی ـ زمینهای برای دامنچیدن کلیسا از آن تدارک میشود، اما درست در همین لحظه، قدرت و دولت مقدس میشود. نیچه هم که به بتشکن قداستزدا نامبردار است، به قدرت، قدسیت میبخشد و آن را بنیادین، هستیشناسانه و رازناک میکند.
در مقام نتیجهگیری میتوان گفت هابز نگاهی دنیوی یا سکولار به قدرت دارد و از آن راززدایی کرده و از امکان مرگ دولت فراتر رفته و ضرورت آن را با انگاره «خدای میرا» درمیافکند، از نگاه سنتی ـ سلطنتی عبور کرده و اقتدارگرایی مدرن را پیریزی یا زیربناسازی میکند. این تدارک و زیربنای او، چنان است که حتی رادیکالترین گرایشهای اقتصادی لیبرال هم بر آن بنای خود را بسازند. اگرچه نزد هابز، شاهد اولویت سیاست بر اقتصاد و تخاصم بر تفاهم هستیم و این تمایزی برجسته با گفتمان غالب لیبرال است.
دیگر اینکه باوجود جسمانیبودن و جانداربودن استعاره لویاتان، نمیتوان نگاه شخصمحور یا مونارشیک سنتی را به او نسبت داد.
نزد او دولت همیشه باید باشد اما نه این دولت و آن دولت. این باید یا ضرورت، مشابه همان شرضرورخواندنِ دولت توسط لیبرالهاست. البته او نمیگوید که دولتها باید بمیرند، بلکه از ضرورت و قطعیت مرگ آنها سخن به میان میآورد. در اینجا، هابز در عین آنکه پایی در نگاه ارگانیک و سَرمدار یا شخصمحور دارد، پایی در نگاه تکنولوژیکال دارد؛ نگاهی که در قدسیتزدایی و تکنیکیکردن قدرت از نگاه مکانیکال هابز و از دوش او فراتر میرود. از آنجایی که او روح را به منزله حاکمیت مطلق بدنِ دولت تعبیر میکند، از سرمداری مرسوم در نگاههای ارگانیک فرا میرود. [۱]
همچنین، ایده «دولت کوچکشونده» یا حداقلی که نام کلاسیک آن «دولت پاسبان شب» است، نزد گرایشهای لیبرال بیانگر وفاداری به هابز و این عقیده اوست که مهمترین کارکرد دولت، امنیت است.
*لویاتان، توماس هابز؛ ویرایش و مقدمه از کرافورد براف مکفرسون : ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی، ۱۳۸۰
*درس گفتار دکتر محمدجواد کاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
*ابونصر محمد فارابی، اندیشههای اهل مدینه فاضله، ترجمه و تحشیه از جعفر سجادی
مشخصات نشر تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۹.
[۱] درک مکانیکی و مَفصلمدارانه هابز از سیاست و انسان را میتوان ذیلاً از زبان خود او شنید: «... قلب چیزی جز فنری و اعصاب چیزی نیستند جز بندهایی؛ و مفصلها چیزی نیستند جز چرخهایی که به کل بدن چنانکه خداوند خواسته است، حرکت میبخشند. فن و صناعت از این هم پیشتر میرود و از عالیترین فراورده خردمند طبیعت یعنی انسان هم شبیهسازی میکند. زیرا آن لویاتان عظیمی که کشور یا دولت خوانده میشود به کمک فن و صناعت ساخته شده است و صرفا انسانی مصنوعی است که از انسان طبیعی عظیمتر و نیرومندتر است ... و در آن حاکمیت همچون روحی مصنوعی است که به کل بدن حرکت و زندگی میبخشد و در آن قضات و حکام و دیگر کارگزاران قوه قضاییه و مجریه همچون مفاصل مصنوعی هستند؛ پاداش و کیفر رگها و اعصابی هستند ...عدالت و قوانین، عقل و اراده مصنوعی هستند ....»
ارسال نظر